part17

2.6K 299 25
                                    

جیمین پیش کوک توی اتاق بود.....تب شدیدی داشت و هذیون(نمیدونم املاش چجوریه)میگفت

جیمین هم مثل یک پرستار بالای سرش بود

یونگی روی کاناپه نشسته بود تا رفیقش به حرف بیاد و ماجرارو روشن کنه

تهیونگ__بعد از تمام اون نقشه ها نتونست منو بدست بیاره......نقشه ی دومشو شروع کرد.....گفت دیگه نمیخواد باهام بجنگه و از این چرت و پرتا......خواست برم ببینمش....توی رستوران به اصرارش یکم مست کردم.....بعد اون که مست کردم برم داشت بردم بار.....اونجا زیاد مست بودم...کشوندتم توی اتاق.....منم بوسیدمش.....چیزی از اونشب یادم نمیاوند جز اینکه خودش ادعا داشت باهاش خوابیدم.....و حتی یه فیلم کوفتی هم نشون داد......گفت که ازم حامله است......مجبور شدن باهاش مهربون تر برخورد کنم....هرچی نباشه اون یه بچه حامله بود......تا اینکه یه روز اتفاقی به جای برداشتن سند از کیفش برگه ی دیگه ای برداشتم....توش واضح نوشته بود نمیتونه باردار شه......رفتم به بار و خواستم ویدیو های گرفته شده از اون اتاق و بهم بدن.....و تنها چیزی که اونجا بوسیدن من بود....بعدش از بار زده بودم بیرون

یونگی__هوفففف چرا بهم نگفته بودی

تهیونگ__فک کردم تموم شده....چه میدونستم هنوز نقشه داره

یونگی__هوم...میگم شاید بهتر باشه به بکهیون و چانیول خبر بدی....احوالاتش عین یه پسر 19ساله بود....و این عجیبه

تهیونگ سریدبه معنای تایید حرفاش تکون داد

گوشیشو برداشت و با چانیول تماس گرفت

چانیول__الو سلام ته اتفاقی افتاده پسر؟

تهیونگ__آره چان آه توضیحش طولانی وقت داری؟

چانیول__آره بگو؟

و تهیونگ تما حالات کوک و داستانو تعریف کرد

چانیول__تهیونگ...اون...خب میدونیم که اگه تحت فشار باشه درست صحبت میکنه....ولی این ربطی به اون نداره....اون داره با زندگی عادی روبه رو میشه....شاید هنوز یه لیتل باشه......ولی برای مثال نمیخواسته که اون خانوم بدونه.....پس یعنی مغزش داره اونو با چیزی که هست بزرگ تر میکنه.....مثل بکهیون....اونم هنوز یه لیتله...و خب این یکم برات سخته پسر.....حالش الان بهتره؟

تهیونگ__آره بهتره ممنون چانیول

بعد از خداحافظی قطع کرد

اینجوری نمیشد باید شخصا با یوری حرف میزد.....دیگه طاقت دیدن اشکای کوک و نداشت

سمت بیرون قدم برداشت

یونگی که چشمای به خون نشسته ی تهیونگ و دید چیزی نپرسید

تهیونگ سمت شرکت یوری رانندگی کرد

وقتی رسید از ماشین پیاده شد و سمت دفتر مدیریت رفت

Love is an emotional accidentWhere stories live. Discover now