part26

2K 241 54
                                    

نامجون الان تقریبا 6دقیقه بود که منتظر جین و اکیپش بود

به نظرش دیر کرده بودن اونم خیلی

نزدیکای 10دقیقه بود که یه پسر با نفس نفس زنان وارد هلکوپتر شد

یه پتو توی دستاش بود و جسم کوچیکی که بعد گذاشتنش اون پشت میشد دید که کوکه

نامجون__پس...جین...بقی..یه

هوسوک__چند دقیقه باید صبر کنی باید دور محوطه باشن

صدای تیر هایی که شلیک میشد  ترس نامجون و بیشتر میکرد

نگاهشو به اون پسر داد

نامجون__...پهلو...ت ...داره

هوسوک__چیزی نیس...فقط تیر خورده

و بعد دستوشو روی زخم فشار داد

16دقیقه گذشته بود و تقریبا همه اومده بودن

به جز جین

هوسوک__فقط سه دقیقه دیگه وقت داری

پسر __چی میگی جین هنوز

هوسوک__نمیتونیم ریسک کنیم....چی فک میکنی من میتونم بهترین رفیق و همکارم و توی اینجا تنها بزارم؟

همه استرس بدی داشتن

ولی با دیدن جین که همراه چند نفر از زخمی ها داره میاد و صدای شلیک همه صبر کردن

همه میدونستن نباید برن جلو

ولی خب نامجون جزوشون نبود

با دیدن جین سریع از هلکوپتر پایین پرید که با تیری که به بازوش خورد افتاد

بیهوش شده بود

جین زخمی هارو رسوند به هلکوپتر

جین__چیکار کردین هوسوک آوردینش؟

هوسوک__آره آروم باش پسر

جین__چیزیش که نشده

هوسوک__نه کوک سالمه فقط بیهوشه و نامجون مطمئن نیستم....ولی کسی تاحالا با تیر خوردن از بازو نمرده

جین__خوبه

خودشونو سریع به نزدیک ترین بیمارستان رسوندن

جکسون دیگه مرده بود ...هیچ خطری تهدودشون نمیکرد

تهیونگ وقتی کوک و دید کلی گریه کرد

به خصوص وقتی بهوش اومد

کوک تو بغلش عر میزد ...و تهیونگم تو بغلش

جیمین و یونگی ام خوشحال بودن

ولی جیمین با دیدن پسر عضله ای که تیر خورده چیزی ته ته دلش لرزید

رفت سمتش

جیمین__تیر خوردین؟

هوسوک سرشو آورد بالا و با پسر فرشته مانندی روبه رو شد

Love is an emotional accidentWhere stories live. Discover now