part 2(my fake partner )

24 3 0
                                    

-ببخشید ؟؟؟

همون یارو ک بهش میگفتن ارشد بود کیم ... همون کیم .. آها کیم تهیونگ

+قسم میخورم الان اینکارو نکنی تا خرخره خونتون میمکم

با تعجب و وحشت نگاهش کردم

-چی...چراااا

اومدددد جلوتر و خودش لباش و رو لبام گذاشت

کلید اتاقم و ازم گرفت و همونجور ک منو می‌بوسید در اتاق و باز کرد و هردومون باهم وارد شدیم

در و بست و ازم جدا شد

کتابی ک تو دستم بود و بالا آوردم و محکم ب شونش ضربه زدم

-مرتیکه منحرف عوضی

دستام و گرفت

+ساکت شو

میخاستم چیزی بگم

ک دستشو رو دهنم گذاشت و منو ب دیوار چسبوند

چشماش

لعنتی چشماش داشت برق میزد!

تمام اجزا صورتش ب درستی سرجاشون قرار گرفته بودن

بعد چند دقیقه دستشو برداشت

+خب دیگ خدافظ

سریع رفتم جلو

-چی... همین ؟ دلیل کارت و نمیگی ؟

اخمی کرد

+نع


***
ساعت ۷ و نیم صبح پاشدم و برای کلاس ها آماده شدم
بعد از آماده شدنم رفتم تو کلاس و با دیدن صندلی خالی لبخندی زدم و رفتم بشینم روش ک ی پسر چاق اومد نشست روش
پسر چاقه: اینجا جای کسیه
رفتم بشینم رو صندلی قبلیش ک کسه دیگ ای اومد و رو اون صندلی نشست و گفت : اینجا هم واس کسیه
ک با اومدن شخصی تازه فهمیدم چخبره با لبخند تمسخر آمیزی سرم و آوردم بالا
-سهون؟
سهون: اوه اوه
رفتم نزدیکش
-میبینم ک جای زخمات خوب شده
سهون : چطور مگ نگرانم بودی؟
-نع آخه منتظر بودم خوب بشن ک بعدا راستی راستی خودم برات خط بندازم یونو ؟ ترمیمشون کنم
لبخند کم نشد ک من اخم غلیظی کردم و یقشو کشیدم
-کثافت اشغال واسه چی دروغ ب اون بزرگی گفتی ک من اینجا گیر بیوفتم ؟؟؟
تو همین لحظه ها ی دختر ک قدش از من بلند تر بود اومد جلو
و میخاست منو بزنه
سهون: النا بی خیال
النا؟ خارجی بود؟
النا : داشتی چ غلطی میکردی؟
-ب ت چه بابا تو خر کیی؟
خیلی آشنا بود برام ... کجا دیده بودمش
النا لبخند مضخرفی زد
النا: میخواستی بزنیش زنیکه خراب ...
ی شخصی ک تازه یبار هم نشده همو ببینیم چطور همچین لقبی ب من میده خواستم دست بندازم خفش کنم ک فهمیدم
تمام کلاس داشتن ب ما نگاه میکردم ب جز ی نفر ک داشت زیر چشمی ب نگاه میکرد و منتظر جواب بود
حالا یادم اومد
اون موقع ک کیم تهیونگ منو بوسید ته راهرو النا داشت ب ما نگاه میکرد
لبخند جای اخمم و گرفت
-لازم باشه اونکه هیچ تو هم میزنم ... اما دوست پسرم زیاد ب این کارا علاقه ندارع
الان اون بود ک اخم کرده بود ب وضوح می‌تونستم چهره سوالی سهون تهیونگ و النا رو ببینم
و واضح بود سه تاشون میخاستن چی بپرسن
رفتم ک ی جایی بشینم ک باز شروع کردن
دوباره همون پسر چاقه اومد جلو
پسر چاقه : ایم سو سوری بیبی ولی اینجا هم جای کسیه
+میتونی بیای اینجا... کنار من خالیه
با حرفی ک تهیونگ زد همه شکه شدن ... مخصوصا منو النا
لبخندی زدم و رفتم پیشش نشستم
آروم زیر لب زمزمه کردم : ممنونم
و جوابش فقط ی نگاه بهم بود
***
اولین کلاس تموم شد و چون نصف بچه ها سر و صدا میکردم همچون تنبیه شدیم مجبور بودیم این ۴۵ دقیقه زنگ تفریح و همینجور تو کلاس بمونیم
سمت کیفم رفتم تا خودکار وردارم
خودکار و برداشتم سرمو بالا آوردم و با دیدن صورت تهیونگ ک تو قیافم خم شده بود از جا پریدم
-وای خدا ...
+دوست پسر داری؟
صداش از این نزدیک خیلی برام آشنا بود
سرمو ب نشونه منفی تکون دادم
+پس چرا اونجا ب النا گفتی دوست پسر داری؟
-نمیدونم ... فقط ، خواستم کمکت کنم!
یکی از ابرو هاشو بالا داد
+دقیقا چ کمکی
با خودکاری ک دستم بود سرشو ب عقب هل دادم ک
خودکار و گرفت و تو دستاش خوردش کرد
+دیگ اینکارو تکرار نکن
اخمی کردم
-اگ بکنم چی ... خونم و تا خرخره میمکی ؟!
صورتش حالا شکل تعجب گرفته
+تو دیشب و یادته ؟
-باید فراموش میکردم ؟ولی تو حرفات همچین چیزی نگفتی ... فقط ی مشت تهدید های خنسی
تک خنده ای کردم
فکم و تو دستاش گرفت
+برای بار دوم میپرسم تو چی هستی؟ درست عین دخترای خوب جوابمو بده
یکم اخم کردم
-بار دوم ... ناخداگاه یاد دیروز افتادم
(فلش بک)

white lover🤍Where stories live. Discover now