(به خاطر +18 بودنِ این پارت ذوق نکنید چون ذوقتون کور میشه بعد من وجدان درد میگیرم.)
~°~°~°~
*RM :
خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم کارِ من و اون دخترِ ارشدِ رئیسِ گنگِ لی ، به دستشوییِ زنونه کشید!
وقتی دیدم کسی جز خودمون اینجا نیست و توالت ها خالیه ، بدون اینکه صبر کنم تا وارد یکی از اون اتاقک های توالت بشیم ، کمرِ باریکش رو بین دست هام گرفتم و بدنِ سبک و دخترونه ش رو روی سنگِ سرد و سختِ روشویی نشوندم!
و اون با این کارم ، دست هاش رو روی شونه م نشوند و با لذت و شرم خندید:
"آروم تر عزیزم! تا صبح وقت داریم!"عزیزم؟
چرا شنیدن این کلمه از زبون اون دختر هیچ حسِ خاصی توی بدنم به وجود نمی اورد؟
اون کلمه وقتی از بین لب های رژ زده ش خارج شد ، به اندازه ی یک سلامِ روزانه معمولی به نظرم رسید!پس بىتوجه بهش ، دو تا زیپِ دامنش که کنار رون هاش قرار داشت رو باز کردم و با فرو کردن سرم توی گردنِ خوشبوش ، با لحنی که گرسنگی ازش میبارید زمزمه کردم:
"دِلِت رو صابون نزن! اینکه بَزمِ ما تا کِی ادامه داشته باشه ، به مطیع بودنِ تو بستگی داره!"و اون انگار که از همین الان حرف گوش کن بودنش رو شروع کرده باشه ، بدون گفتنِ حرفِ اضافه ای کمی کمرش رو از روی سنگ روشویی بلند کرد و من به راحتی پـَنتیِ دخترونه ش رو تا زیر زانوهاش پایین کشیدم و همونجا رهاش کردم.
قطعا اینطور سریع سر اصل مطلب رفتن ، حرکت جنتلمنانه ای نبود!
ولی من هم الان یک جنتلمن نبودم...
حالا من فقط یک آدمِ خسته با اعصابِ داغون بودم که قصد داشت خشمِش از زندگی و سرنوشت مزخرفش رو توسط سکس سرِ یکی خالی کنه!بىتوجه به اینکه اون دختر هنوز شرم داشت و رون های سفیدش رو به هم چسبونده بود ، یک دستم رو به زور به وسط پاهاش رسوندم و با دستِ دیگه م ، موهاش رو به عقب کشیدم تا دسترسی کامل به گردنش داشته باشم!
اخم هاش توی هم رفت ولی دقیقا همونطور که ازش خواسته بودم ، ذره ای اعتراض نکرد و فقط ناله های تحریک شده ش رو آزاد کرد.
با حس کردنِ لاپای دختر ، نیشخندی پیش خودم زدم... انگار شرطِ بین من و یونگی رو ، من برنده شده بودم!
با بلند کردنش از روی سنگ ، بدنش رو پشت به خودم چرخوندم و بعد از اینکه بالا تنه ش رو روی روشویی خوابوندم ، انگشت هایی که حالا به خوبی خیس شده بودند رو به سمت خط باسنش بردم و اون در لحظه به چشم های ترسیده ، به تصویرِ من توی آیینه ی مقابلش خیره شد و به حرف اومد:
"عا-عار عِم! من... من تا حالا از پشت انجامش نداد- هااااح!"حرفش با فرو رفتن دو انگشتم درونش قطع شد و من با خم شدن روی بدنش ، نگاهِ برزخیم رو به چشم های ترسیده و دردمندش توی آیینه دوختم و کنار گوشش زمزمه کردم:
"برای همین دارم آماده ت میکنم! باید خوشحال باشی... معمولا برای کسی انجامش نمیدم!"

YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...