یعنی اون
اون وانگ ییبو بود ؟
اما چه بلایی سرش اومده ؟کی اون رو به این روز انداخته ؟
نگاهمو به در اتاقی دادم که اون داخلش بستری بود
حال اون خوب میشه...
آره خوب میشه...
~میتونید برید...
بازجویی...
حرف...
دلیل...
دیگه هیچی برای من اهمیت نداره...
من خسته ام
ولی لبخند میزنم
من به انتها رسیدم ولی میخندم
من مرده ام ، ولی نفس میکشم**تو اینجا چکار میکنی؟
نگاهم و به هاوکسوان همکار و بهترین رفیقم دادم
**از داداشت شنیدم داری میری ، ولی بیخبر ؟
+خسته ام
**ولی واقعا ییبو چیزیه برای خودشومن تنها دیشب دیدمش
اونم با سر و وضع خونی
اونقدر تاریک بود که حتی تصویر ماتی ازش دارم-میدونی که به این چیزا اهمیت نمیدم
نگاهمو به منظره پشت پنجره دادم
**فکر کنم میدونم کی این بلا رو سرش آورده
اون از چی حرف میزد ؟
**یانگزی
چی؟
پرستار بخش؟+منظورت چیه ؟
به چهره هاوکسوان نگاه کردم
**نگو که خبر نداری
با چهره ای که معلوم بود چیزی نمیدونم نگاهش کردم
**اون از بچگی همکلاس وانگ ییبو و یک دل نه صد دل عاشقش بوده ولی وقتی به وانگ ییبو میگه ، اون ردش میکنه
+خب این دلیل نمیشه که اون اینکارو کرده باشـ...
**صبر کن بگم ، اون زمان دانشجویی جواب رد میشنوه و افسرده میشه ولی درسشو میخونهاینکه تونسته خودشو حفظ کنه قابل ستایشه
**و بالاخره اینجا به عنوان پرستار استخدام میشه و عاشق پزشک مهربون و خوش قلب اینجا ، عاشق تو میشه
چی ؟
اون داره چی میگه ؟+از چی حرف میزنی ؟
**همه میدونن ژان ، اون عاشقِ توئه پس وقتی میفهمه نامزد وانگ ییبو شدی قیافش واقعا دیدنی میشه...
+چه طور میتونی اینقدر راحت راجب یه آدم حرف بزنی ؟
**خودت بهش فکر کن ، وقتی عاشق دو نفر باشی و اون دونفر یهو باهم نامزد بشن تو چه عکس العملی داری ؟ اونم وقتی هیچی تو این عاشقی به تو نماسیده؟خندیدم
تموم دلایل و منطق هاش مثل خودش دور از منطقه
یعنی این آخرین باریه که میبینمش؟+تو دنیا رو جهنم میبینی
**برای شیطان همه جا جهنمه...آره
اون همیشه همینجوریه
غمگین خندیدم و ضربه آرومی به شونه اش زدم
YOU ARE READING
🥀Can you be for me?/میشــهبـرایمــنباشــی؟🥀
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 I'm ashamed to tell you this, but I wish you would stay ...! خجالت می کشم این رو بهت بگم ، اما ای کاش میموندی ...! 🥀🥀🥀 داستانی از «ییژان» یه ازدواج از پیش تعیین شده 💔 یه آرزو 🕛 یه خواهش 🙏 میشه برای من باشی ؟💜 . . ...