وانگ ییبو :
-خانم جیانگ ، خبری از ژان پیدا نکـ...درسته ، منم امیدوارم...
موبایلم رو روی میز پرت کردم
سه روزی میشه که ژان بدون اینکه دلیلی بهم بده از خونه رفت
فکر میکردم رفته سرکار ولی وقتی هاوک از بیمارستان زنگ زد و پرسید که چرا ژان امروز نیومده ، تازه متوجه شدم که اون رفته...
تازه متوجه شدم چمدون و بعضی از لباساش نیستنداون رفت
رفت بدون اینکه دلیلی بهم بده
رفت و منو آیوان رو ترک کرد
ولی چرا؟اگه من چه گناهی در حقش مرتکب شده بودم؟
جز اینکه عاشقش بودم؟
مگه اون نبود که بهم گفت دوستم داره؟
اگه اون نبود که بهم اعتراف کرد...اگه اون نبود که گفت بدون من میمیره پس چرا...چرا ولم کرد؟چرا رفتی ژان؟
×بابا مامان هنوز برنگشته؟
نگاهم از اشک تار بود و همون نگاه رو به آیوان دادم و اون جواب سوالش رو گرفت
روی مبل نشسته بودم و با عمود کردن آرنج هام روی زانوهام دستامو و زیر چونه ام قرار دامحالم خوب نبود
نه حالم بدون ژان خوب نیست×بابا گریه نکن
به پسرم که با بغض به سمتم اومد و با قاب گرفتنم صورتم بین دستای کوچیکش ، اشکام رو پاک کرد نگاه کردم
و برای صدمین بار توی این سه روز بغضم مثل غرورم مقابل چشمای غمگینش شکست× بابا اون عاشقته ، من میدونم
-دلم براش تنگ شده...میدونم نباید جلوی بچه ها گریه کرد ولی
دیگه تحمل نداشتم...
قلبم هر لحظه با دیدن جای خالی ژان میشکست
هقهق اشکام
سرمو پایین انداختم و شونه هام شروع به لرزیدن کردن×اون برمیگرده من میدونم ، اون عاشقته...خودش چهار روز پیش وقتی میخواست بره سرکار بهم گفت
چی؟
نگاه تار از اشکمو به صورت پسرم دادمدماغش از گریهاش سرخ بود ، واقعا جالبه اون بچه از من خیلی قوی تره
-اون بهت چی گفت؟
×مامان میگفت قبلا از اینکه خسته بیاد خونه و زود بخوابه لذت میبرد چون اینجور غرغر های باباش رو نمیشنید ولی الان ، گفت دلش میخواد هرچه زودتر برگرده خونه تا پیش شما باشه...میگفت وقتی کنارتونه قلبش تندتند میتپه ، میگفت از این میترسه که یک روز دیگه دوسش نداشته باشیقلبم توی سینم منقبض شده بود و اشکام بیدرنگ به پایین غلتیدن
قلب مریضم دوباره مثل تموم این سه روز بهم فشار آورد پس با مشت کوبیدن بهش سعی کردم آرومش کنم
ولی آروم نشد
نگاه کبودمو به آیوان و پسرم با ترس به سمت راهله و اتاق منو ژان دوید
YOU ARE READING
🥀Can you be for me?/میشــهبـرایمــنباشــی؟🥀
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 I'm ashamed to tell you this, but I wish you would stay ...! خجالت می کشم این رو بهت بگم ، اما ای کاش میموندی ...! 🥀🥀🥀 داستانی از «ییژان» یه ازدواج از پیش تعیین شده 💔 یه آرزو 🕛 یه خواهش 🙏 میشه برای من باشی ؟💜 . . ...