💙part26💙

372 75 143
                                    


در طول روز بارها به ته خط میرسید و وقتی نفس تازه میکرد دوباره برمیگشت به نقطه سر خط.
بارها از خودش میپرسید که کجای راه رو اشتباه رفته وخودش میشدتنها جواب ممکن.
وجود خودش از اول اشتباه بوده وهست.
ولی چیزی که اشکشو زیر مشتولگد های سهون درمی آورد درد نبود، غم نبود، غریبه شدن آلفا نبود،سرنوشت نحسش نبود.
رسیدن به نقطه ای بود که هرگز فکرشو نمیکرد.
شاید نقطه ای که ازش واهمه داشت وهمون بلا سرش اومده بود.
واقعا در جایی از زندگیش قرار داشت که با هر قطره اشکش از خودش میپرسید چی فکر میکردم و چی شد؟!:)

هر لحظه مرگ و به چشم هاش میدید مثل الان که نیم ساعت شاید کمتر یا بیشتر ،اهمیتی نداشت وقتی که درد نفسشو بریده بود ولی قصد تموم کردن نداشت.

خشم مثل موج از چشم های به خون نشسته اش به سمت آلفا روانه میشد وهمین عصبانیت سهون و بیش تر میکرد.
طوری نگاه می کرد که پشیمانی اصلا توی چشم هاش جایی نداشت و همین خطرناک بود. همین سهون و میترسوند.
امروز هم مثل یک هفته گذشته کارش شده بود کتک زدن امگای خائن!
بازهم همون چشم ها در نهایت بی رحمی بهش خیره بودند و لب هاش طوری به هم دوخته شده بود که صدایی ازش بلند نمی شد.

:هی سهون داری چکار میکنی؟

بکهیون به محض وارد شدن به خانه وبا دیدن صحنه نه چندان خوب روبروش سراسیمه خودشو بهش رسوند وکنارش زد.
شخصیت بکهیون همیشه گیج کننده بود.
طوری رفتار می کرد که انگار بی رحم ترین آدم دنیاس ولی فقط خودش میدونست که هیچ ِلذتی نمیبره وهمه این ها فقط بخاطر زجر دادن خودشه.
رسیدن به هدفش همیشه کاری میکرد که بی رحم باشه و این بی رحمی صفتی نبود که از بدو تولدش همراهش باشه ،نه!
بکهیون تاوان خوش قلبیشو می داد ودرست زمانی که تونسته بود مزه خوشبختی رو بچشه سهون بهش خیانت کرده بود.

:نیاز نیست هردفه بیفتی به جونش دلم نمیخواد وقتی میام تو خونه بجای آرامش رگ های بیرون زده از فرط خشمتو ببینم..میشه بگی داری چیکار میکنی سهون؟

*نیاز دارم آروم شم.

:با نابودکردن خودت؟

*مگه برای کسی مهمه؟

:آره!مهمه! برای من مهمه وازت میخوام دست از توجه کردن بهش برداری.

امگای پخش زمین حال درستی نداشت و صداهای مبهم تو مغزش بیش از پیش درهم میتنید و باعث میشد بالا بیاره.
محتویات معده اشو روی پارکت ریخت که باعث توهم رفتن چهره بکهیون شد.
چهره ناخوانای آلفا ازش گرفته شد.

چهارمین سیگار بود که در ۵دقیقه گذشته توسط آلفا تموم میشد و هنوز هیچ حرفی بینشون رد وبدل نشده بود.
تقریبا یک هفته تمام به همین منوال گذشته بود.
بکهیون دوباره به سرکارش برگشته بود و سهون کسی نبود که مثل قبل حواس جمع سرکارش حاضر بشه.
بیشتر اوقات خونه بود ووقتی بکهیون سر میرسید جونگین رو زیر مشت و لگدش پیدا می کرد.
دروغ بود اگه میگفت از دیدن این وضعش لذت نمیبره ولی برای این که بتونه سهون و به سمت خودش بکشه باید نقش بازی میکرد ‌ونشون می داد بخاطر سهون برگشته نه انتقام از جونگین واون:)

Blue LoveWhere stories live. Discover now