𝑝𝑎𝑟𝑡_28_𝑤𝑎𝑖𝑡 𝑓𝑜𝑟 𝑚𝑒,𝑚𝑜𝑜𝑛!

388 74 309
                                    

:)لذت ببرید...
.
.
.

"عزیز دلم...
تمام بدبختی‌هایی که بر سر تو می‌آورم از یکجا سرچشمه می‌گیرد:
از عشقی که به تو دارم.
اگر بعضی اوقات، نادانسته، احساس تو را جریحه‌دار می‌کنم، همچنان در عشقم جستجو کن؛ و در آنجا در مسیری مبهوت کننده
(درست همانجایی که من هستم)
قطعاً پیدا خواهی کرد.
یکبار دیگر، هیچ‌چیز، هیچ‌چیز، به تو نگفته‌ام، حتی اینکه روزهایم را چگونه گذرانده‌ام.
بسیار خوب، عکس تو از همه چیز باخبر است.
اگر گذارت به عکاسخانه افتاد بگو حتی یکی از عکس‌هایش هم به اندازه این عکس بوسیده نمی‌شود.

فرانتس کافکا"

*********

به ابر های پشت پنجره خیره شد و لبخند مضطربی روی لب هاش نشست

اون همیشه عاشق تماشای اون خونه های کوچولو و آبی دریاها از پشت پنجره کوچیک هواپیما بود

حالا اما همه چیز براش رنگ دیگه ای داشت
زیبا تر بود.

انگار توی آسمونی که دیگه رو به تاریکی رفته بود ، خورشیدی توی چشم های اون مرد میدرخشید

دست های عرق کرده و لرزون از هیجانش رو روی هم کشید
اون هارو به هم قفل کرد و نگاه زیباش ، بی قراری رو فریاد میزد

هنوز باور نمیکرد که توی اون هواپیما باشه
انگار همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد

به نیم ساعت پیش فکر کرد و لبخند اون مرد عاشق ، عمق گرفت

انگار حالا جوونه های عشق شکوفه داده بود و یکی از اون دو نفر بال در آورده بود

"فلش بک"

به صفحه گوشیش زل زد
دست هاش میلرزید و مردد بود
به آسمون نگاه کرد
و به قلبش ... خوب به قلبش نگاه کرد
حالا میدونست باید چیکار کنه

عکسی از غروب نارنجیِ ، دلگیر رو به روش گرفت
توی پی وی لیام رفت عکس رو فرستاد و تایپ کرد ...

- "I am terrified"

- " But ..."

- " I can't take it anymore"

- " I fell In love with you"

- " I don't know how"

- " I don't know why"

- " just I did"

به تیک آبی کنار پیام هاش خیره شد و تپش قلبش رو توی تمام سلول هاش احساس کرد

به علامت سه نقطه کنار اسم اون مرد خیره شد و چشم هاش رو محکم روی هم فشرد

صدای نوتیف نفسش رو منقطع کرد و بعد از چند ثانیه چشم هاش رو باز کرد و با دیدن پیام اون مرد
لبخند و اشک به حالات صورتش اضافه شد

-liam chocolate payne:

"wait for me , my moon"

ناباور خندید و دستش رو روی قلبش گذاشت
دقیقا چی کار کرده بود؟
اون همون آدمی نبود که از ترس تمام جونش میلزید؟
اون همون کسی نبود که یک هفته تمام با عکس ها و نقاشی های اون مرد صحبت میکرد؟
اون زینی نبود که وحشت داشت توی چشم های مردی که دوسش داشت نگاه کنه مبدا از احساسات درون اون چشم ها اشک بریزه؟

Midnight With Him" [Ziam]Where stories live. Discover now