°زنیکه خر°

4.3K 618 79
                                    

بعد از 1ماه همه به روال زندگی خودشون برگشته بودن جز دو نفر
"جئون جونگکوک" و جکسون

جکسون معشوقه ی مین هی بود که یک دل نه و صد دل عاشقش بود و خب انگار حس این حس دوطرفه بوده

جونگکوک اینو وقتی فهمید که جکسون با آشفته ترین حالت ممکن پیش جونگکوک اومد و ازش پرسید" مرگ مین هی یه دروغه مگه نه؟
.
.
.
جکسون پیکِ دیگه ای از ودکا واسه خودش ریخت و بلند تر گریه کرد

متصدی بار چشم غره ای بهش رفت و جونگکوک خدارو شکر کرد که به بخش وی ای پی اومدن

#جونگکوکا هنوز حسش میکنم
#حس میکنم که هنوز زندس به خدا قسم که راست میگم
جونگکوک هقی زد و جکسون و بغل کرد
+جکسون دیگه وقتشه که باور کنی
+وقتشه باور کنی که مین هی از این دنیا رفته
#چطور باور کنم که مین هیم دیگه پیشم نیست؟ چطور باور کنم که دیگه نمیتونم بغلشم کنم یا با بوسیدنش آروم بگیرم؟
#بهم بگو کوک منم همون کار و میکنم
+میدونم دلتنگشی ولی باور کن برای من سخت تره جکسون
+بعدشم اگه ما این کار و*هق* کنیم چه فایده ای برای مین هی داره هوم؟

#نمیتونم کوک باید یجوری خالی بشم

+فین*راه های دیگه ام هست، اصلا تو درباره ی شرکتت نگران نیستی ها؟ هیچ میدونی چه شایعه هایی درباره ات هست؟ یا سهامت چقدر افت کرده؟

+لطفا برگرد سر کارت اونجوری مشغول میشی کمتر یاد مین هی میفتی

#جونگکوکا من تو رو نداشتم چیکار میکردم؟
+خنده*نمیدونم پسر، نمیدونم
+منم از فردا باید برم مدرسه
+بیا خودمونو مشغول کنیم هوم؟
#باشه
+بهم قول میدی که دیگه مشروب نخوری؟
+حداقل برای یه مدت
جکسون اخمی کرد
+به خاطر من؟
# حالا قیافت و اونطوری نکن واسه من، دیگه الکل نمینوشم
+احسنتی

جونگکوک برای پسر مست تاکسی گرفت و به خونه اش فرستاد
گوشیش زنگ خورد و در کمال تعجب پدرش بود
+الو پدر؟
-سلام جونگکوک کجایی؟
+اوه... سلام؟
-نگفتی کجایی؟
+ کاری دارید با من؟
-آره سریع بیا خونه
و گوشی رو قطع کرد

+ودف؟

هوفی کرد و سوار ماشینش شد..... هربار که این ماشین و میدید یاد خواهرش میفتاد-

+هعی

تا خونه خیلی ملایم رانندگی کرد و وقتی که وارد خونه شد کل فامیل دور هم جمع بودن

+سلام!!!!
مادرش با دیدن کوک که مثل همیشه اش و لاش بود سرشو با تاسف تکون داد و پیشش رفت

=سلام جونگکوک باید درباره ی مسئله ی مهمی صحبت کنیم
+باشه ولی عمه و عمو ها اینجا چیکار میکنن؟
=میفهمی

اون و روی مبل کنار تهیونگ نشوند
زیرچشمی نگاهی بهش انداخت
+هی تهیونگ

تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و *چیه*ای گفت
+تو میدونی چرا اینا*به جمعیت اشاره میکنه*اینجا جمع شدن؟

_  منم مثل تو بی خبرم آقای جئون بهم زنگ زد گفت سریع بیام اینجا

+ای بابا
با اتمام مکالمه شون جونگکوک نگاهی به عمه ی عجوزه اش انداخت

"زنیکه خر باز اومده برینه به همه چی گورشو گم کنه آه"

تو دلش گفت و چشم غره ای به دیوار رفت

بالاخره همهمه به پایان رسید و عمه ی عجوزه با صدای رسائی توجه بقیه رو به خودش جلب کرد

عمه ی عجوزه:امروز ما جئون ها دور هم جمع شدیم تا رسم قدیمیه خانواده رو اجرا کنیم

:از مرگ مین هی 1 ماه گذشته و فک کنم بالاخره زمانش رسیده تا جونگکوک و تهیونگ رو از این موضوع باخبر کنیم
تهیونگ و جونگکوک هردو اخمی کردن، حس خوبی نداشتن

:توی بند چهارم اصول خانوادگی جئون نوشته شده که: تحت هر شرایطی دختر متاهل خانواده فوت کنه خواهر کوچکتر باید با شوهرش وصلت کنه (یه جوریه انگار یه روزی قرار بوده این اتفاق بیفته😐🤣)

:ولی از اونجایی که مین هی تک دختره این مسئولیت رو دوش جونگکوک میفته

و خب اون لحظه فَک جونگکوک به زمین چسبید و دستاش مشت شد

+خانم جئون

از لای دندون با حرص گفت

+درست بعد از مرگ خواهر عزیزم دارید این حرف و میزنید؟ خیر سرتون بزرگ فامیلید

-جونگکوک درست صحبت کن

+هاع ریدم تو اون رسم مزخرف تون چطور جرئت میکنید یه همچین حرفی رو بزنید؟

:جونگکوک این رسم ماست و قطعا اجرا میشه حتی شده به غلط

:بعدشم مگه تو همجنسگرا نبودی؟

تهیونگ از جاش بلند شد
_اگه من نخوام چی؟
(بچه بیا پایین کصشر نگو)

آقای جئون که توقع یه همچین چیزی رو داشت پوزخندی زد
-یادته وقتی با مین هی ازدواج کردی یه قرارداد امضا کردی؟
_اره
-خب تو زیاد دقت نکردی ولی تو بند 15 نوشته شده بود که اگر اتفاقی براش بیفته تو با جونگکوک یعنی دومین بچه مون ازدواج میکنی
<همینجا بگم که ننه بابای تهیونگ نیستن اصن>

_من.....
_آه لعنت
جونگکوک با چشمای گشاد شده سعی کرد نفس بکشه ولی نمیشد
دستشو به تهیونگ رسوند

تهیونگ با تعجب به جونگکوک که رنگ صورتش رو به بنفش میرفت نگاه کرد

_چت شد جئون جونگکوک؟
+نمیتونم... نفس
ناله ای کرد و روی زمین فرود اومد(😂)
تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد

_اون... اون

خدمتکارا جونگکوک و بلند کردن و به اتاقش
بردن تا دکتر برای معاینه اش بیاد

بعد از اون اتفاق خانواده از هم متلاشی شدن و تهیونگ هم به خونه اش رفت

_حالا باید چیکار کنم؟ اه
با بدبختی موهاشو به‌ هم ریخت و وقتی یاد رون های تو پر کوک افتاد نیخشند شیطانی ای زد

_‌اووووم فک نکنم زیادم بد باشه

I LOVE MY HUSBAND Where stories live. Discover now