part13

399 53 38
                                    

د.ا.د ملانی
تقریبا همه چی خونه ما نابود شده بود
بابا با ناراحتی نشسته بود  روی صندلی
کنارش نشستم و دستشو گرفتم
+همه چی خوب میشه
بابا:خدا رو شکر میکنم که شما اینجا نبودین
صورتشو بوسیدم
+هیچی نمیشه بهت قول میدم
بابا:می کشمشون
+خونه متئو هم آسیب دیده ؟
بابا:بیشتر از اینجا
+حتما خیلی ناراحته
بابا:اون خونه برای متئو تنها  یادگار مادرش بود احتمالا هر کی که اطرافش باشه رو توی این شرایط میکشه
+خدای من
این توصیفات بابا از متئو منو می ترسوند ولی باید دیگه عادی بشه
+تا زمانی که همه چی مرتب باشه میتونیم توی جزیره باشیم مدیریت اونجا هم آسون تره میتونیم بفهمیم کی میاد و کی میره. پالرمو خیلی بزرگه نمیتونیم زیاد امنیت داشته باشیم
بابا:روی تصمیمت فکر میکنم
بلند شدم و به سمت پائولو رفتم
+چی کار میکنی پسر 
پائولو:اینا پکیج کار منه
+چه پکیجی
درشو باز کرد با دیدن اون همه اسلحه کف کردم
+اوپپپپسسس
چشمم به یه اسلحه کلت سیاه با علامت کله شیر افتاد
+میشه اینو ببینم
پائولو:نه
+ایششش بد اخلاق
پائولو:شوخی کردم
اسلحه رو به دستم داد
پائولو:مراقب باش پره نزنی خودت یا منو داغون کنی
از حالت ضامن درش اوردم و به سمت چهارتا بطری آبجو روی میز نصف شده هدف گرفتم ماشه رو کشیدم
پائولو :اطمینان دارم یکیشو نمیزنه
کارلو:با اولین شلیک خودش پرتاب میشه
زئوس خندید
+اگه همشو زدم باید واسم یه اسلحه و یه ماشین بخرین
کارلو:باشه قبوله
بهش چشمک زدم و توی  دو ثانیه هر چهارتا بطری  رو شکستم و ضامن اسلحه رو بستم و اسلحه رو توی دستم چرخوندم

+منتظر  جایزم هستم
کارلو با تعجب گفت:از کجا یاد گرفتی با اسلحه کار کنی
+هوفففف شما هیچی درباره من
نمی دونین  صبر کن
به سمت چمدون وسیله هام رفتم و چمدون کوچیک رو برداشتم نشستم روی یکی از کوسن های  روی زمین و بازش کردم  سه تا مدال در اوردم و گفتم: سه مدال طلا مسابقه تیر اندازی با کمان و تیر اندازی با اسلحه
دو تا مدال طلا و نقره در اوردم : نینجوتسو
سه تا مدلا طلا دیگه :ژیمناستیک ، ورزش مزخرفی بود

سه تا برگه روی زمین انداختم:مدارک زبان
یه پوشه رو پرت کردم :مدارک  افتخارات علمی و هنری مثل پیانو ، گیتار نقاشی و طراحی و چند تا چیز دیگه 
و در اخر  ده تا مدال طلا و سه تا نقره توی ورزش بوکس

یه نگاه به سه تاشون کردم
+فقط اینا نیستن من مسابقه  ماشین سواری غیر قانونی شرکت میکردم امیدوارم هیچ وقت مامانم نفهمه
مدال هامو جمع کردم و در چمدان رو بستم و بلند شدم
+خب!
زئوس:گوه توش  باختم
پائولو اومد سمتم و اسلحه ای که باهاش شلیک کردم رو به سمتم گرفت و گفت:بگیرش لیاقتشو داری
+اما...
پائولو:گفتم بگیرش
بلند شدم اسلحه رو ازش گرفتم
پائولو:بیا جلو
چند قدم بهش نزدیک شدم  یه کمربند اسلحه رو  دور کمرم بست
اسلحه رو ازم گرفت و توی کمربند گذاشت
و یه چاقوی ضامن دار کنارش گذاشت

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now