د.ا.د ملانی
تقریبا همه چی خونه ما نابود شده بود
بابا با ناراحتی نشسته بود روی صندلی
کنارش نشستم و دستشو گرفتم
+همه چی خوب میشه
بابا:خدا رو شکر میکنم که شما اینجا نبودین
صورتشو بوسیدم
+هیچی نمیشه بهت قول میدم
بابا:می کشمشون
+خونه متئو هم آسیب دیده ؟
بابا:بیشتر از اینجا
+حتما خیلی ناراحته
بابا:اون خونه برای متئو تنها یادگار مادرش بود احتمالا هر کی که اطرافش باشه رو توی این شرایط میکشه
+خدای من
این توصیفات بابا از متئو منو می ترسوند ولی باید دیگه عادی بشه
+تا زمانی که همه چی مرتب باشه میتونیم توی جزیره باشیم مدیریت اونجا هم آسون تره میتونیم بفهمیم کی میاد و کی میره. پالرمو خیلی بزرگه نمیتونیم زیاد امنیت داشته باشیم
بابا:روی تصمیمت فکر میکنم
بلند شدم و به سمت پائولو رفتم
+چی کار میکنی پسر
پائولو:اینا پکیج کار منه
+چه پکیجی
درشو باز کرد با دیدن اون همه اسلحه کف کردم
+اوپپپپسسس
چشمم به یه اسلحه کلت سیاه با علامت کله شیر افتاد
+میشه اینو ببینم
پائولو:نه
+ایششش بد اخلاق
پائولو:شوخی کردم
اسلحه رو به دستم داد
پائولو:مراقب باش پره نزنی خودت یا منو داغون کنی
از حالت ضامن درش اوردم و به سمت چهارتا بطری آبجو روی میز نصف شده هدف گرفتم ماشه رو کشیدم
پائولو :اطمینان دارم یکیشو نمیزنه
کارلو:با اولین شلیک خودش پرتاب میشه
زئوس خندید
+اگه همشو زدم باید واسم یه اسلحه و یه ماشین بخرین
کارلو:باشه قبوله
بهش چشمک زدم و توی دو ثانیه هر چهارتا بطری رو شکستم و ضامن اسلحه رو بستم و اسلحه رو توی دستم چرخوندم+منتظر جایزم هستم
کارلو با تعجب گفت:از کجا یاد گرفتی با اسلحه کار کنی
+هوفففف شما هیچی درباره من
نمی دونین صبر کن
به سمت چمدون وسیله هام رفتم و چمدون کوچیک رو برداشتم نشستم روی یکی از کوسن های روی زمین و بازش کردم سه تا مدال در اوردم و گفتم: سه مدال طلا مسابقه تیر اندازی با کمان و تیر اندازی با اسلحه
دو تا مدال طلا و نقره در اوردم : نینجوتسو
سه تا مدلا طلا دیگه :ژیمناستیک ، ورزش مزخرفی بودسه تا برگه روی زمین انداختم:مدارک زبان
یه پوشه رو پرت کردم :مدارک افتخارات علمی و هنری مثل پیانو ، گیتار نقاشی و طراحی و چند تا چیز دیگه
و در اخر ده تا مدال طلا و سه تا نقره توی ورزش بوکسیه نگاه به سه تاشون کردم
+فقط اینا نیستن من مسابقه ماشین سواری غیر قانونی شرکت میکردم امیدوارم هیچ وقت مامانم نفهمه
مدال هامو جمع کردم و در چمدان رو بستم و بلند شدم
+خب!
زئوس:گوه توش باختم
پائولو اومد سمتم و اسلحه ای که باهاش شلیک کردم رو به سمتم گرفت و گفت:بگیرش لیاقتشو داری
+اما...
پائولو:گفتم بگیرش
بلند شدم اسلحه رو ازش گرفتم
پائولو:بیا جلو
چند قدم بهش نزدیک شدم یه کمربند اسلحه رو دور کمرم بست
اسلحه رو ازم گرفت و توی کمربند گذاشت
و یه چاقوی ضامن دار کنارش گذاشت
YOU ARE READING
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞