- 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟎𝟐 -

759 201 93
                                    


جو تاريك و خفه كننده ي فضاي خونه از بيرون هم قابل تشخيص بود. صداي آهنگ هرلحظه كه نزديك ورودي ميشدن، بلند و بلند تر ميشد. مرد قلدري كه جلوي در ايستاده بود، دستش رو جلو گرفت و سد راه مينهو و كودي شد:
"اينجا يه مهموني خصوصيه جاي گدا گشنه هاي پايين شهر نيست"

"ما از طرف جو اومديم؛ بكش كنار"
كودي گفت و سعي كرد با دستش بازوي مرد رو هل بده.

"پس فقط يه نفرتون بره داخل"
با سر به مينهو اشاره كرد و نگاه جدي بهش انداخت.

"مهموني به اين بزرگي واقعا فكر ميكني يه نفر ميتونه به همشون مواد برسونه؟"
صداي مينهو خسته و شاكي بود؛ هرچند هنوز سرخوشي ناشي از تي اچ سي توي رگ هاش نميذاشت اعصباني بشه.

"فقط يك نفر"
مرد قلدر دوباره تكرار كرد و كودي سري تكون داد:
"خيلي خب مينهو، من ميرم داخل... توي ماشين بمون تا برگردم

"باشه"
مينهو صورتش رو كج كرد و چشم هاش رو توي حدقه چرخوند. برگشت و سمت صندلي پلاستيكي گوشه حياط رفت.

يقه هاوايي ليمويي تنش رو تا جناق سينش باز كرد و روي صندلي لم داد. سرش رو روي پشتي صندلي گذاشت و به آسمون بي ستاره شب زل زد.

پاهاش ريتم اهنگي كه ظهر توي تركش پخش كرده بود، گرفت. ذهنش داشت حسي كه موقع كشيدن ويد بهش دست ميداد رو براش تداعي ميكرد. تنش ميخاريد براي يه پك محكم ديگه از سيگار برگش. ولي ميدونست اگه امشب هم مثل سگ مواد بكشه و گم و گور شه، جو بطور قطع وسايل هاش رو توي كوچه ميندازه و بايد آواره بشه.

صاف نشست و سعي كرد كمي خودش رو جمع و جور كنه. پاكت سيگارش رو بيرون كشيد و يدونه بين لب هاش گذاشت. بهرحال نيكوتن هم ميتونست خوب باشه. فندك رو بالا گرفت و سيگارش رو روشن كرد.
ولي انگار نيكوتين براي مغز مريضش كافي نبود. يه نفر اون داخل به قاف سرش ميكوبيد و سعي ميكرد تا حسي كه امروز داشت رو به ياد بياره.

"لعنتي... تمومش كن"
ضربه ايي به سرش زد و چند پك پشت سر هم از سيگارش گرفت.

ميدونست توي سرش چي ميگذره. ميدونست مغزش سعي داشت چي بيادش بياره...
امروز كشيدن ويد با فكر كردن به پسر جذابي كه چند لحظه قبل ملاقاتش كرده بود، حس نئشه شدن رو براش بيشتر ميكرد. حسش معركه بود و حالا اثار رواني ويد كاري ميكرد كه توي مغزش بيشتر از چيزي كه واقعيت هست، اون پسر براش جذاب تر بنظر بياد.

آهي كشيد و خيلي سريع از روي صندلي بلند شد. دلش مشروب ميخواست و سيگار لول شده ي كوچيكي مملو از برگ هاي خشك كانابيس...
سمت مرد قلدر جلوي در رفت و با جديت بيشتري برخورد كرد:
"ببين مرد، من بايد برم داخل چون دوستم زنگ زد و ازم خواست تا مواد بيشتري براش ببرم"

"سري قبل كه اومدي اينجا، خودتو از پله ها پرت كردي پايين و نزديك بود بميري و براي رييس من دردسر درست كني... ورودت ممنوعه"
مرد قلدر با كلافگي توضيح داد و مينهو حتي يادش نميومد كه اون شب واقعا چه اتفاقي افتاده بود!

CANNABIS  [ MinSung, ChangJin ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora