اواخر پاییز و نرسیده به زمستون، جیمین توی بستنی فروشی استخدام شد و هر از گاهی کارهای عجیب و غریب اطراف شهر انجام میداد؛ نامهرسانی و هر چیز دیگهای که میشد ازش پول درآورد. خستهتر از همیشه به نظر میرسید اما طوری لبخند میزد که انگار هیچ وزنی به جز هوا روی شونههاش نیست.
جونگکوک نمیدونست جیمین چطور قراره همزمان با تحصیلش، تمام شغلهای نیمهوقتش رو مدیریت کنه؛ ولی اون پسر به خوبی از پسِ امتحاناتش براومد. بستنی مجانی همیشه یه امتیاز محسوب میشد.
"دقیقا چه کاری انجام میدی؟" جونگکوک در حالیکه با خشونت کتف جیمین رو ماساژ میداد، گرهای بین ابروهاش انداخت. انگشتش رو روی فرورفتگیِ بین دو سرشونهش گذاشت و ماهیچهش رو فشرد. تنها کاری که جیمین میکرد وول خوردن و سر دادنِ اصواتی از سر درد بود. نمیتونست آروم بگیره و از مهارت پایین جونگکوک توی ماساژ دادن و ملایمت به خرج ندادنش، گله نکنه.
"چیزای سنگین بلند کردن همچین عاقبتی داره، باشه؟ هی... اوه! خدایا، میمیری اگه کمتر خشن باشی؟ حس میکنم داری سر یه چیز پنهانی با درد دادنِ بیشتر به شونههام ازم انتقام میگیری." جیمین با بیچارگی غرید.
بازی Super smash bros روی تلویزیون کوچیک استپ شده بود تا به ماساژشون برسن. جونگکوک نمیدونست چطور این اتفاق افتاد؛ جیمین اومده بود تا توی تعطیلات زمستانه با هم وقت بگذرونن و بازی ویدئویی بکنن، اما دائم داشت از گرفتگی گردن و شونههاش شکایت میکرد و جونگکوک هم با بهونه گیری کنترل رو کنار گذاشته بود و تا با غرولندهای پیدرپی بهش کمک کنه.
"باید ازم متشکر باشی، بیعرضه! مگه نمیدونی برای نرم کردن عضلاتت باید بمالیشون؟" جونگکوک خندهی طعنهآمیزی کرد و برای واکنشهای دراماتیک و نمایشیِ جیمین چشمهاشو چرخوند. "و من برای انتقام انقدر آسون نمیگیرم."
جیمین خندید. "درسته، آسون نمیگیری."
جونگکوک محکمتر شستش رو فرو کرد و دادِ جیمین رو درآورد. با خندیدن پسر کوچیکتر به چهرهی رنجیده و بیچارهش، دستهای اون رو از روی خودش کنار زد و کتفش رو مالید تا درد شدیدش رو آروم کنه.
"خیلی بدجنسی." جیمین با پریشونی گفت. "دردم گرفت، عوضی. دیگه هیچوقت نمیذارم ماساژم بدی."
"آخی، بیچاره." جونگکوک به شوخی قیافه گرفت و کلماتش رو با طعنه به زبون آورد. جیمین هم فقط هوفی کرد.
با غرشی از سرِ رضایت دست و پاهاش رو کشید و جونگکوک وقتی نگاهش کرد، نمیتونست به چیزی جز گربهای که زیر نور گرم آفتاب لش کرده فکر کنه. سوییشرت بافتنی ضخیم و زرد رنگی به تن داشت که وقتی سردش شد، از کمدِ بهم ریختهی جونگکوک کش رفته و چیزی نمونده بود که توش غرق بشه! تازه داشت دقت میکرد که چقدر بزرگ شدن و جونگکوک قد کشیده و جثهی جیمین ازش کوچیکتر بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/292081883-288-k698391.jpg)
YOU ARE READING
Rose Colored Boy [Kookmin]
Fanfiction「Rose Colored Boy 🌹」 𖦹 Kookmin 𖦹 Romance, Angst, Slice of Life 𖦹 Translator: Nelin & Kim (@Kimkadoo) 𖦹 Writer: Cygnus جیمین خیالپردازی فارغ از واقعیت بود که از رویا، رویا میبافت و جونگکوک کسی بود که اون رو به واقعیت برمیگردوند.