○ 24 ○

643 282 221
                                    

(این پوسترو دوست قشنگم درست کرده. ببینین چقدر چانبکش خفن و ستن*-* دست گلش درد نکنه)

دست بکهیون رو گرفته بود و در امتداد ریل حرکت می‌کرد. هر کدوم روی یکی از نوارهای ریل راه می‌رفتند و چانیول چمن‌های ظریفی رو می‌دید که از لابلای سنگریزه‌ها بیرون زده بودند. خورشید با زاویه بهشون میتابید و تصویر سایه‌های کج و معوج شده‌شونو روی زمین مینداخت. نسیم ملایمی پوستش رو نوازش می‌کرد و صدای پزشک دوست داشتنی توی گوشش می‌پیچید:"هر کی از نوار ریل بیرون بزنه سوخته."

انگار که جفتشون دو تا بچه‌ی دبستانی باشند. چانیول خندید و پای چپش رو جلوی دیگری گذاشت:"قبوله."
و دو قدم بیشتر نرفته بود که بکهیون دستش رو کشید و از نوار خارجش کرد. شوکه نگاهش رو روی پزشک و بعد پاهای خودش انداخت که وسط ریل بودند.

"سوختی!" بکهیون با صدای بلند گفت. افتخار آمیز و پر شیطنت، جوری که چانیول تابحال ازش نشنیده بود. خنده‌ش گرفت و اون هم دست بکهیون رو کشید. پسر کوتاه‌تر اول کمی مقاومت کرد و بعد مشابه چانیول به وسط ریل تلو تلو خورد. چانیول لبخند زنان گفت:"تو هم سوختی." و بکهیون خندید و با حرص موهای چانیولو بهم ریخت. مرد بلندتر دست راست پزشک رو گرفت و پایین اورد. نگاهش روی سفیدی بی‌نقص کف دستش نشست.

"دستت خوب شده؟" با شست روی پوست مهتابیش کشید. بکهیون به تایید سری تکون داد:"بهترم میشه."
و بازوهاش رو دور گردن چان انداخت. قلب چانیول تپشی رو جا انداخت. صورت بکهیون با فاصله‌ی کمی مقابلش بود و بازوهاش دور گردنش. همه چیز بطرز مشکوکی زیبا جلوه می‌کرد. چانیول با شیفتگی به صورت خندانش خیره شد.

"دلم برات تنگ شده بود." آهسته زمزمه کرد. بکهیون اونقدری نزدیک بود که صداش رو بشنوه. از پایین تماشاش می‌کرد و چشم‌هاش دو تا برکه‌ی زلال مشکی بودند. این اختلاف قد شیرین باعث میشد چانیول برای اولین بار به بلند بودنش افتخار کنه. بکهیون آهی کشید و صورتش رو نزدیک‌تر کرد. صورت‌هاشون حالا کنار هم قرار گرفته بودند، جوریکه نوک بینی چان گونه‌ی بکهیون رو لمس کنه. عطری که از پوستش بلند میشد مسحور کننده بود.

"چرا نمیای دیدنم؟" بکهیون در اون فاصله پچ پچ کرد. کمی آهسته و کمی دلخور. دل چانیول لرزید:"من که پیشتم عزیز من."

خم شد و شونه‌ش رو بوسید. لب‌هاش رو چند لحظه توی اون نقطه نگه داشت تا جایی که دست بکهیون پشت گردنش نشست:"نیستی، یادت رفته؟"

بدن‌هاشون بی‌اختیار کمی به طرفین تاب می‌خورد و حس یه رقص ناخواسته رو میداد. چانیول دست بکهیون رو که پشت موهاش رفته بود، نوازش کرد:"نیستم؟" روی پوستش زمزمه کرد.

•𝑲𝒂𝒍𝒐𝒑𝒔𝒊𝒂༄حيث تعيش القصص. اكتشف الآن