🦋کتاب عناصر_11🦋

86 25 20
                                    

⭐💬👥
(پوستر رو خودم غشششش)
_

__________________________________________

الان اونها تنها توی یک اتاق بودن !!!!!

اما کای تکون نخورد  و سر جاش وایساد  تا پسر بچه قدرتمند جلوش بگه چکار کنه ..

اما خیلی زودتر از اونی ک کای انتظار داشت به حرف اومد

-من کیونگسو پادشاه سرزمین خاک هستم //همزمان با حرف زدنش سمت پنجره ای رفت ک روبه شهر بزرگ اون پایینا بود// و تو   .. //سمت کای اومد//  کیم کای.. یا قسم صداقت میخوری یا سر لطیف//به سر کای دست کشید//از دروازه ی قصر اویزن میشه

کای ترسیده بود .. اگر سرش قطع میشد ..  وقتی حتی یک لحظه تصور میکرد که تو فیلما این رویداد چجوری بوده  ته دلش مثل رختشور خونه میشد

-م.. من نمدونم قسم صداقت چجوریه

پوزخند زد

-یادت میدم .. برای من قسم میخوری ک تا پای جونت به من وفاداری و فراموش میکنی تا قبل من وفادار هرکسی بودی  ... و میدونی بعد از اون چی ها در انتظارته؟؟

_چی؟!!

+ یک اتاق شخصی .. حمام گرم و اعتماد من، اون هم در یک صورت .. ک ازین ببعد برای من کار کنی!!

همین!!!!!  این ک عالیه .. بودن توی ی همچین قصری و .. اوووفففف  .. با کمال میل قبوله بابا هرچیم باشه الان یک حموم گررم و یک خواب راحت رو حتی به جون میخرید
به هر قیمتی
.
.
کای- من وفادار تو میمونم تا پای جونم ...//کیونگ لبخند زد و کای ادامه داد//اما من یک شرط دارم  ...

عصبی شد و اخماشو تو هم کشید- اوهو ؟؟؟؟ ... چطور جرات می کنی؟؟

بعد از دیدن چهره کای ک منتظر بود با اخم منتظر ادامه حرفش موند

-اما توم بمن کمک کن ک دوستامو پیدا کنم
.
.
.
- گستاخ ...

وتو اون لحظه دوتا غول وارد اتاق شدن و کای رو روی شون یکی شون انداختن و با شنیدن کلمه اشپزخانه اتاق رو به مقصد اشپزخونه ترک کردن

🦋🦋🦋🦋

کریس

بعد از خلاص شدن از اون درد وحشتناک سمت گوی رفت و باز سوهو رو دید ک بدون توجه به عضوش روی زمین دراز کشیده بودو توی فکر فرو رفته بود
گذاشت ک یکم تو حال خودش باشه

*******

سوهو
بازم افکارش سمت ذهنش حجوم اوردن
لوهان چطوره ...کای و بقیه ... الان مادرش دلواپسش شده ؟...

اصلا شاید بیدار بشه توی همون ثانیه باشه ...

شاید الان توی یه خابه .. بعد از دردی ک بخاطر نیشگونی ک گرفت بهش وارد شد فهمید ک خاب نیست ..

𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜Where stories live. Discover now