🦋کتاب عناصر_19 و عیدونه🦋

71 25 0
                                    

پارت بعد ب شرط نگاه و ووت ۲۵تا


با صدای جیرجیر بسته شدن در ترسید و سریع در رو کشید و اونو بست

حالا تنها یک اتاق مونده بود و اون هم آخرین اتاق در آخر راهرو بود
سوهو سمتش رفت
دستش رو روی دستگیره برد

نفس عمیقی کشید و دستگیره در رو پایین کشید
اما....

چرا باز نمیشد

کی وقت کرده بود در رو قفل کنه
وقتی حتی در کلید هم نداشت!!

بیخیال شدو سمت اتاق خودش رفت
حسابی گشنش بود

با رسیدن به اتاقش و دیدن هیولای آب ازش درخواست کرد که براش غذا بیاره

درحالیکه واقعا نمی‌دونست اسمش رو بذاره غذا یا نه ..
روی تختش دراز کشید

به سقف نگاه کرد و حرکت ماهی هارو دیداوف

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به سقف نگاه کرد و حرکت ماهی هارو دید
اوف

خوشبحالشون
آزاد بودن
....
با باز شدن در و رسیدن ظرف سبزیجات صدای ناله وار شکمش بلند شد

حسابی گشنش بود

🦋🦋🦋🦋

«_یادت نره قدرت درونیش رو پیدا کن و اونو تقویت کن و ب‍ ......

صداش در سکوت قصر محو شد و موند چهره ی بی حس سهون ک به یکباره حالت زاری گرفت

_من دوباره اونو به قصر نخواهم اورد !!!!!»

چپ راست، چپ راست،چپ راست ....
چندین بار با سرعت اون راهروی طویل رو زیر پا گذاشت!

زیر لب گفت
_این طالع توعه نباید ازش فرار کنی!

و سمت پنجره رفت و چند نگهبان و چند گردباد فرستاد تا اون پسر رومخ رو به قصر بیارن ..

******

پشت خونه یک گوشه نشسته بود
هنوزم متعجب بود که اون حسو داشت
حس قدرت، هیجان، حس میکرد از درون داغه

خیره به فردی بود که سینی های سنگینی رو حمل میکرد

بهش خیره شد
سینی هارو با ذهنش کنترل کرد و گرفت بالا
چهره مرد یک لحظه شوکه از سبکی بارش متعجب شد
به بالا نگاه کرد ک نکنه از تعداد بارش کم شده باشه و اون متوجه نشده اما نه
این خبر نبود

𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜Where stories live. Discover now