Part8

241 63 17
                                    

متن چك نشده(اگه غلط املائي داشت ساري!=>)

با بهت و چشماي متعجب به چشماي بسته پادشاه نگاه كرد
پادشاه بوسه رو عميق تر كرد و بيشتر روي هوسوك خم شد
قلب هوسوك محكم ميكوبيد
الان نبايد هولش بدم به كنار؟!
چه مرگه شده هوسوك چرا هيچ غلطي نميكني؟!
اينا فكر هايي بود كه از سر هوسوك گذشت
پادشاه لب هاشو جدا كرد و با دلتنگي عميق به چشماي هوسوك زل زد!
هوسوك اب دهنشو قورت داد و محكم پلك زد
هر دو در سكوت بهم خيره بودن
_عاليجناب؟
پادشاه سمت صدا برگشت و با تهيونگ چشم تو چشم شد
تهيونگ سريع چشماشو گرفت و سر خم كرد و احترام گذاشت!
_متاسفم مزاحم خلوتتون شدم
هوسوك با حرف تهيونگ خودشو از بازو هاي پادشاه بيرون كشيد و معذب زمزمه كرد:
_من...من...ميرم اتاقم!
و سريع اون دو نفر و ترك كرد!
پادشاه با نگاه سرد به تهيونگ گفت:
_دليل برگشتت چيه ، شاهزاده؟
تهيونگ لبخندشو خورد و با تعلل گفت:
_ميخوام با فرمانده جئون ازدواج كنم!

هوسوك در اتاق و بست و پشت در نشست!
_يعني من الان ماموريت و تموم كردم؟
به اين زودي عاشقم شد؟
سرشو محكم تكون داد و گفت:
_نه امكان نداره
هر كي كه ميبوستت دليل بر اين نيست دوست داره
تازه تو هيچ كاري نكردي كه اون عاشقت شه!
هوسوك وقتي به نتيجه اي نرسيد سرشو محكم به در كوبيد و گفت:
_اه لعنت بهت ،
چرا انقدر گيجم ميكني با كارهات!


يونگي بي حس به تهيونگ نگاه كرد و يهو زد زير خنده!
خنده اي كه كل صورتش جمع شده بود و لبهاش كش ميومد!
تهيونگ محكم سرجاش ايستاده بود و هيچ واكنشي نشون نميداد!
پادشاه اشك كنار چشمشو پاك كرد و با اخم وحشتناك سمت تهيونگ برگشت و گفت:
_و چي باعث شده فكر كني اين اجازه رو بهت ميدم؟
تهيونگ با حرص گفت:
_من ساليان ساله عاشقشم از وقتي كه براي اولين بار ديدمش
اين همه سال منتظرش بودم و فكر ميكنم حقمه تا بهش برسم!
يونگي نيشخندي زد و گفت:
_تو براي ازدواج با فرمانده به اجازه من نياز داري و اين اجازه رو نميدم
اخه چه سودي براي من داره؟
تهيونگ لبخند مرموزي زد و گفت:
_من هوسوك و اينجا كشوندم!
يونگي نيشخندش محو شد و به تهيونگ دقت كرد
_فكر كنم خودتم خوب بدوني
و به برگه لوله شده به جيب پادشاه اشاره كرد!
_هوسوك روح تناسخ يافته ملكه رو داره
هوسوك تو يه دنياي ديگه بود
من اوردمش
اگه بزاري من با فرمانده ازدواج كنم و از اين سرزمين برم ،هوسوك براي تو ميشه !
"براي هميشه"

هوسوك از اتاق خارج شد و دنبال فرمانده ميگشت
تا اينكه در ضلع جنوبي قصر پيداش كرد
_فرمانده جئون!
جانگ كوك سمت هوسوك برگشت.
هوسوك سمتش رفت و گفت:
_فكر كنم يكم پادشاه عاشقم شده
فرمانده ابروهاش و بالا داد و گفت:
_از كجا؟!
هوسوك اروم گفت:
_اون من و بي دليل بوسيد!
فرمانده هم اروم مثل هوسوك زمزمه كرد :
_اگه واقعا عاشقت شده باشه حتي اگه خيلي كم
بايد درخت مادر شكوفه داده باشه!
هوسوك با ذوق گفت:
_درخت مادر كجاست؟!

هوسوك به جايي كه فرمانده اوردش نگاه كرد
يك درخت بزرگ ١٠ متري كه خشك بود!
تنه درخت به رنگ سياه بود و انگار ساليان ساله كه خشك شده!
فرمانده با نااميدي به هوسوك گفت:
_اشتباه ميكردي هوسوك حتي يه شكوفه هم نيست،
پس عاليجناب عاشقت نشده!
و با ناراحتي از اون مكان دور شد
اما هوسوك درد عميقي و حس ميكرد!
بي دليل ناراحت بود
نميفهميد چرا انقدر اين درخت بهش غم و منتقل ميكرد!
با ناراحتي درخت و دور زد !
به شاخه هاي  خشك  شده زير پاهاش خيره بود
سرشو بالا اورد و به شاخه جلو چشمش نگاه كرد
_خدايا .....اين ...اين شكوفست ؟
با ناباوري به شاخه خيره بود و دستشو دراز كرد سمت شاخه كه دستي از كنارش همزمان به اون شاخه رسيد!
هوسوك سمت راستش برگشت و با يونگي چشم تو چشم شد!
ضربان قلبش و حس ميكرد
چرا قلبش انقدر تند ميزد؟
چه مرگت شده هوسوك؟!
نكنه تو عاشق پادشاه شدي احمق؟!
يونگي لبخند ارومي زد و تنه درخت به طرز معجزه اسايي پوست هاي سياهش كنده ميشد!
و شاخه ها شروع به شكوفه هاي صورتي زدن!
شكوفه اي كوچك روي صورت هوسوك افتاد
يونگي خم شد و لبهاشو روي گونه اش جايي كه شكوفه افتاده بود گذاشت!
هوسوك سردرد عجيبي گرفت و خاطرات محوي از جلو چشماش گذشت
روز بدنيا اومدنش
پدر و مادرش
خونه اي كه توش بزرگ شده بود
خواهرش كه با لبخند بهش خيره بود
و در اخر يونگي و ديد كه با لبخند بهش گفت :
_بلاخره پيدات كردم هوسوك من.





_______*_^_*_*_*^_*^_*_*_^^

سلااام
با يك قسمت ديگه برگشتم🥸
اين قسمت يكم رمانتيك تر بود😂🤦🏻‍♀️
از قسمت هاي بعد اين جو و رمانتيك تر ميكنم😆
و اميدوارانه اتفاق ديگه نميفته 😀
اميدوارم از اين قسمتم خوشتون اومده باشه و نظراتتون و ازم دريغ نكنيد💗
و يه چيز ديگه
داستان اسمات داشته باشه يا نه؟!
خيلي شك داشتم كه اسمات بنويسم براي داستان يا نه 🥴
حتما بهم اطلاع بديد نظرتون و=)
اميدوارم امتحانهاي دي و به خوبي و خوشي تموم كنيد براي من كه از ١٣ دي شروع ميشه  با سخترين درس:"
مراقب خودتون باشيد و اخر هفته خوبي داشته باشيد ✨❤️

EvanescenceWhere stories live. Discover now