part41

1.6K 307 3
                                    

همه چیز سریع پیش میرفت
بین این همه دردسر هانول هم به شدت بیمار شده بود
استرس امدن کریس شاهزاده ی
روس از طریق من به پسر
۵روزه ام منتقل شده بود
امروز کریس به قصر می امد
هانول را در اغوش بکهیون گذاشتم
و گفتم:-مواظبش باش بکهیون
بکهیون لبخند کم رنگی زد و گفت:+نگران نباش مواظب پسرت هستم
لبخند کم رنگی به بکهیون زدم و گفتم
:-بعد از صحبت با شاهزاده کریس بر میگردم
از اتاق خارج شدم و به سمت سالن اصلی رفتم
هرلحظه که به سالن نزدیک میشدم
صدای داد بلند جونگکوک و
فرد دیگری بیشتر به گوش میرسید
با تعجب در را باز کردم با ورودم همه ی سر ها به طرفم چرخد
با تعجب نگاهم را به صورت قرمز شده ی جونگکوک و مرد کناری اش دوختم
که جونگکوک سریع به طرف من امد و
زیر لب زمزمه کرد
جونگکوک:-میکشمت جیمین....
دهانم را از ترس فرو دادم
از ترس دانه های درشت عرق روی کمرم حرکت میکردند
جونگکوک مقابلم ایستاد به طوری که فاصله ی بینمان ۳انگشت دست بود
بازدم های حاصل از خشمش
پی در پی به صورتم اثابت میکرد
ارام دهن باز کردم و گفتم:-چی شده؟؟؟
جونگکوک داد زد:-بگو که تو نامزد
این مرد نبودی؟؟
چشمانم از ترس گشاد شد
جوشش اشک را در چشمانم احساس میکردم
آرام گفتم
:-منم نمیدونستم ...همین چند روز پیش فهمیدم
ظاهرا نمک روی زخم جونگکوک پاشیدم که بازویم را محکم در دست گرفت و میان انگشان دستش
فشرد
جونگکوک:-چرا بهم نگفتی؟؟میدونی من چیکار کردم؟؟با همسر یکی دیگه ازدواج کردم میفهمی
جیمین؟؟
مثل این میمونه بش با تهیونگ ازدواج کنه .....من
هنوز حرف جونگکوک تمام نشده بود
که صدای بم و زیبای مردانه ای حرفش را نیمه گذاشت
مرد:+پس حقیقت داره...
نگاهم را به مرد خوش صدا انداختم
حتما او کریس بود از لباس های طرح سلطنتی اش پیدا بود
کمی جونگکوک را کنار زدم و نگاهم را به چشمان مشکی رنگ کریس دوختم
نمیدانم چرا ولی دلم تکان محکمی خورد چهره ی زیادی جذابش برایم بی نهایت آشنا بود
نمیدانم زل زدنم به صورت کریس چقدر طول کشیده بود که با فشار دست جونگکوک به خودم امدم
اخم کردم و گفتم:-اره حقیقت داره
من با جونگکوک ازدواج کردم
و زمانی هم که ازدواج کردم نمیدونستم من پیشکش شدم
اگر هم میدونستم باز هم با جونگکوک ازدواج میکردم
میدونی چرا؟؟چون عاشقش شدم
در ضمن فکر کنم پیشکش ها رو در سن ۱۵سالگی به دنبالش میان نه ۱۸سالگی
نگاهم را از چشمان گرد شده ی کریس گرفتم و به صورت زیبای جونگکوک دوختم
درست بود او خیانت کرده بود
و من از او ناراحت بودم اما قرار نبود همه بفهمند بین ما شکر ابه
دستم را روی بازو اش گذاشتم
و گفتم
:-پس لطفا دیگه این بحث رو ادامه ندید ...من الان یه لونام و نمیتونم همراه شما بیام
...طبق قرار داد میتونید
هر چیزی از من بخوای من هم با کمال میل تقدیم میکنم
کریس دستی به صورتش کشید و با داد گفت:+داری شوخی میکنی؟؟من همسرم رو میخواهم
هم الان ...
چقدر بی شرم بود ...من الان جفت جونگکوک بودم و او مرا طلب میکرد
جونگکوک سریع دستم را رها کرد که به طرف کریس برود
اما من دست جونگکوک را گرفتم و او را عقب کشیدم
خودم به طرف کریس رفتم و با کف دستم محکم به سینه اش کوبیدم
:-خجالت نمیکشی؟؟دارم بهت میگم من ازدواج کردم ..میفهمی ؟؟؟من جیمینم جفت جونگکوک نه
پیشکش شما
پس لطفا خودتون اینجا رو بدون خون ریزی ترک کنید ..
کریس دستش را بالا اورد که
با صدای هوسوک بین راه متوقف شد
هوسوک:+سرورم بهتره در یه زمان مناسب در مورد این مورد بحث کنیم جناب کریس خسته هستند
پس بهتره استراحت کنند...
پوزخند زدم هوسوک تصمیم داشت
از دعوای پیش امده جلوگیری کند ..
با عصبانیت بدون نگاه کردن به کسی سالن را ترک کردم
خدایا کریس را کجا دیده بودم
چقدر ان چهره ی جذابش برایم اشنا بود ...
وارد اتاق شدم
نگاهم به بکهیون افتاد با لبخند در حال تمیز کردن صورت هانول بود ..
نگاهم به میز پر از خوراکی افتاد با دیدن ان همه غذا یادم افتاد ناهار نخورده ام و به شدت گرسنه
ام ...به طرف میز رفتم
و روی صندلی نشستم
باید برای مبارزه با کریس انرژی ذخیره میکردم

kingship_kookminWo Geschichten leben. Entdecke jetzt