Part 4

575 105 19
                                    

۲۰۱۳

_خب دیگه واسه امروز کافیه.
_بله ممنون مربی.
نامجون سریع تر از همه از مربی رقص تشکر کرد و بقیه پسر ها هم به نشانه احترام خم شدند.بعد هر هفت نفر مشغول جمع کردن وسایل شدن تا سریع تر به خوابگاه برن.البته به نظر میومد جیمین قصد دیگه ای داره.

_شما برید.من میخوام یکم دیگه تمرین می کنم.
_خب اگه تو میمونی پس منم می مونم.
_لازم نکرده!اینجوری از پا می افتید.بیاید بریم.
جین با قاطعیت،بی توجه به اینکه خیلی وقت ها خودش هم بیشتر از بقیه میمونه،به جیمین و هوسوک گفت و سمت در خروجی اتاق تمرین رفت.

_وایسا هیونگ منم الان میام!
تهیونگ سمت جین فریاد زد و طرف بقیه اعضا برگشت.
_شما نمی یاید بریم غذا بخوریم؟
_نه من که خیلی خستم.بالاخره یه چیزی برای خوردن تو خوابگاه پیدا میشه.
جونگ کوک در حالی که کیفش رو بر می داشت گفت و همه با تکون سر تایید کردند.تهیونگ هم دیگه درنگ نکرد و بعد خدافظی،پیش جین که منتظرش بود رفت.

_بقیه نمیان؟
_نه گفتن میرن استراحت کنن.بعد تمرینای سخت امروز بهشون حق میدم.
_اگه میخوای ما هم میتونیم بریم خوابگاه.
جین گفت و تهیونگ لبخند زد.
_نه هیونگ ترجیح میدم فعلا بریم غذا بخوریم.
همینطور که در غذاخوری رو هل میداد گفت و با هم به منوی روی دیوار چشم دوختند.
_کمیچی و رامیون خوبه هیونگ؟

_آره.مرغ چی؟
_نه بزار یه بار که بقیه هستن بگیریم.
پسر بزرگتر سرتکون داد و کمی بعد که غذا ها رسید با ولع مشغول خوردن شدند.صورتشون رو بیش تر از قبل پوشونده بودند چون همه اعضا به جز تهیونگ که عضو مخفی بود،معرفی شده بودند و باید احتیاط میکردند.قبلا هر هفت نفر بعد تمرین به غذاخوری اون طرف خیابون کمپانی میومدند اما حالا به خاطر همین احتیاط و البته خستگیِ تمرینات فشرده،فقط تهیونگ و جین به این عادت پایبند بودند و غذا های خوشمزه نانا_پیرزن صاحب رستوران_هم بی تاثیر نبود.

_نکنه تو هم رژیمی؟
جین وقتی تهیونگ زود تر از همیشه دست از خوردن برداشت،پرسید و تهیونگ لبخند زد.
_نه فقط...اشتها ندارم.
_واقعا؟
جین پرسید و تهیونگ فهمید پسر بزرگتر حرفش رو باور نکرده.آهی کشید و با غذاش بازی کرد.

_حتی جیمین که هیچکس موافق دبیوش نبود،معرفی شده.حسودی نمیکنم اما...تصمیم پی دی نیم رو هم نمیفهمم.
_ولی من درکش میکنم.
جین گفت و به نگاه متعجب تهیونگ لبخند زد.
_ماجرای تو مثل غذا خوردن میمونه ته؛وقتی یه غذایی رو بیشتر از همه دوست داریم،میزاریم تا آخر بخوریمش.بنگ شی هیوک هم تو رو گذاشته آخر تا جذابیت گروه باشی.

با حرف های جین،تهیونگ لرزش شیرینی در قلبش احساس کرد.بزرگترین پسر خیلی وقت ها ازشون تعریف میکرد اما اینبار مزه ی دیگری داشت.به آرومی دستش رو برای گرفتن دست جین دراز کرد و چند دقیقه ای به انگشتاش خیره موند.
_خیلی قشنگن.قوس بینشون.
زمزمه کرد و چشمای جین گرد شد.هیچوقت علاقه ای به اون بیماری مادرزادی نداشت.

Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏМесто, где живут истории. Откройте их для себя