🍂𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭🍂

4.2K 460 179
                                    

زمان خیلی زود می‌گذشت ها ، جونگکوک فکر میکرد  چون ذوق داره یا هرچی تا روز پرواز قراره دیوونه بشه ، ولی الان به خودش اومد و تو فرودگاه در حالی که تو بغل هیونا فشرده میشد بود
« کوککک دلم برات تنگ میشه امیدوارم یه روز منم بیاممم »

جونگکوک لبخندی زد و از هیونا جدا شد
+ دل منم برات تنگ میشه و مرسی بخاطر همه چیز ، کنارم بودی و قبل از همه ازم حمایت کردی ننینینینن
هیونا فین فینی کرد و کنار رفت و با تهیونگ خداحافظی کنه
تو این فاصله سویون هم روبروی کوک وایساد
« امیدوارم با داداشم کلی بهتون خوش بگذره »
کوک آهی کشید و سویون هم بغل کرد
دیگه داشت احساساتی میشد

جین روبروی کوک وایساد و بعد از چند ثانیه نگاه بهش بی هیچ حرفی بغلش کرد
جونگکوک هم میدونست قدرت حرف زدن نداره پس فقط به بغلش جواب داد و تو همون حالت موندن
+ هیونگ با نامجون بهمون سر بزنید

جین سری تکون داد و بعد از اینکه نامجون هم کمی با کوک حرف زد پیش تهیونگ رفتن تا به اونم سفارش های لازم رو بکنن

جیمین با استرس روبروی کوک وایساد
« دیگه برنمی‌گردید کره ؟ »
کوک سری تکون داد
+ نمیدونم چیمی ولی برای زندگی نه شاید بیایم سر بزنیم ولی دوباره میریم لندن

جیمین فین فینی کرد و محکم کوک رو بغل کرد
« دلم برات تنگ میشه کوککککک »
+ منم همینطوررر هر روز باید بهم زنگ بزنیییی
جیمین و کوک چند ثانیه ای تو بغل هم بودن و بعد از جدا شدن یونگی هم کوک رو بغل کرد
« جیمین رو میارم بهت سر بزنه »
کوک با خنده سری تکون داد و یونگی و جیمین هم کنار تهیونگ رفتن

نوبت جونگ مین بود
جلوی کوک وایساد و گفت
« احساسیش نمیکنم دلم برات تنگ میشه و اینکه اونجا حواست به همه چیز باشه و سعی کن از زندگیت لذت ببری و این حرفا دیگه »
کوک بین بعضش خنده ای کرد و پدرش رو بغل کرد
+ مرسی بابا بخاطر همه چیز و ببخشید اگه یه موقعی اذیتتون کردم
جونگ مین سری تکون داد و چند بار کمر کوک رو نوازش کرد

با رسیدن به تهیونگ دستش رو روی شونش گذاشت
« شروع خوبی نداشتیم ، نمیخوام هم باز کنم پارت آخری وایب ریدر ها بد بشه فقط .... مواظب کوک باش اون بخاطر تو همه ما و وابستگی هاش رو اینجا گذاشته ، دوستش داشته باش »

تهیونگ دستش رو روی پست آقای جئون گذاشت
_ دارم بیشتر از خودم دوسش دارم و همیشه کنارشم
جونگکوک مین با لبخند سر تکون داد و همه نگاهشون رو به جونگکوک و نورا دادن که تو بغل هم گریه میکردن

کوک سرش رو توی گردن مادرش برد و عطرش رو وارد ریه هاش کرد و نورا هم متقابلا دستش رو روی موهای کوک میکشید و با دست دیگش اونو به خودش فشار میداد

« جونگی بهترین خودت باش ، کاش میشد بمونی هق .... ولی برو زندگیت رو بساز ... هر روز باید ویدیو کال بگیریم ، خوشبخت بشی »
+ مامانننن هققق دلم برات تنگ میشه خیلی دوست دارم هق ممنونم بخاطر همه چیزایی که یادم دادی و همه زمانایی که حمایتم کردی

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now