از ابتدا هر هشت نفرشون به خوبی میتونستند نگاه های خیره بقیه دانش آموز ها رو روی خودشون حس کنند.
وجود سه زوج همجنسگرا مطمئنن چیزی نبود که انتظارش رو داشته باشند اما به هر حال حرفی برای گفتن نمیموند چون حتی اگه میخواستند چیزی بگن با وجود تهیونگ راه نیومدشون رو بر میگشتن!جونگکوک به همراه لیسا اومده بود و برعکس بقیه تاکسیدوی یشمی رنگ شیکی که همرنگ لباس دختر بود، پوشیده بود و میون لیسا و هوسوک ایستاده بود.
با گذشت ماه ها میتونست به خوبی متوجه کم شدن حسش به تهیونگ و جوانه زدنش برای شخص دیگه ای بشه. الان بود که میفهمید تنها چیزی که باعث شد تمام این سال ها خودش رو رنج کشیده در عشق تهیونگ ببینه خودش بوده و خودش و اگه میخواست زودتر تمومش کنه مثل الان موفق میشد!
موفق شده بود اما توی منجلاب دیگه ای گیر افتاده بود گذروندن بیست و چهار ساعت روزش با دختر کنار باعث شده بود هر روز بیشتر و بیشتر راجبش کنجکاو بشه و توجهات خاصی که لیسا بهش نشون میداد دل جونگکوک رو نرم میکرد ولی خوب آگاه بود دختر هیچ حس خاصی بهش نداره البته شاید فعلا...
جیمین با کسلی سرش رو به شونه تهیونگ فشرد و با اخم لب هاش رو غنچه کرد پسر بزرگتر گیلاس شامپاینش رو پایین آورد و با گرفتن کمرش روش خم شد
"حوصلهت سر رفته؟"سر از روی شونهاش برداشت و به نشانه تایید سر تکون داد
تهیونگ لبخندی زد و با کشیدن دستش اون رو با خودش همراه کرد.رفتار ها و حرف های جیمین با چهار ماه به طور کامل تغییر کرده بودن و تهیونگ تازه میتونست بفهمه شناختن پارک جیمین واقعی چقدر لذت بخشِ البته نقش تهیونگ توی این تغییر رفتارات و کشف خود واقعی جیمین بیتاثیر نبود!
پسر با بودن تهیونگ در کنارش و دوستهای دیگهاش اعتماد بنفس گرفته بود و سعی میکرد از لاک منزویاش بیرون بیاد.با رسیدن به فضای بیرونیِ سالن هر دو لبخندی زدن.
سالنی که توش هر ساله جشن فارغالتحصیلی دبیرستان گرفته میشد جایی نبود جز یکی از هتل های زنجیره کیم.تهیونگ با دیدن استخری در مرکز پسر مو بلوند رو همراه خودش کشید و هر دو لب استخری که کمی آب داشت نشستند و پاهاشون رو آویزون کردن.
با حلقه کردن دست راستش به دورش اون رو به خودش نزدیکتر کرد و سر جیمین روی شونهاش فرود اومد
"از این به بعد قرار نیست توی مدرسه بـ_بینمت..."تهیونگ آهی کشید و مثل هر باری که جیمین حرف میزد لبخندی از کم شدن لکنتش زد اون توی این چهار ماه درمان گفتاری رو شروع کرده بود و با کمک های زیاد تهیونگ پیشرفت چشمگیری داشت
"اما هر روز میام دنبالت، باشه؟"
"شرکت خیلی با دبیرستان فـ_فاصله داره نمیتونی بیایی"
با ترش رویی گفت و اخم کرد
من بخاطرت تا مریخ هم میرم، فاصله گانگنام و نامدِمون که چیزی نیست! "
با حرفش خندید و ضربه کوچیکی به بازوش زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/234976402-288-k50816.jpg)
YOU ARE READING
MY HALF SUN | VMIN
Fanfictionدرد! لمس! باعث شد گذشتهٔ تلخش از جلوی چشمهاش بگذره و بفهمه هنوز هم همون بچه بی دفاع و پر از زخمه... روی زمین پرت شد و با برخورد صورتش به موزائیک های سفید تلخندی کرد و اشک از چشمهای بستهاش جاری شد. اون همین بود، جایگاهش همینجا و زیر لگد های بقی...