CHAPTER: 7

650 125 4
                                    

نگاه دیگه ای به در ورودی بزرگ مدرسه انداخت.
(پس چرا نمیاد؟!)

دستی به موهای خاکستریش کشید و بهشون ریخت به در ماشین تکیه زد و همینطور که به ورودی خیره بود با پای راستش روی زمین ضرب گرفت و اتفاق های شرم آور سر کلاس رو مرور کرد.

[ فلش بک ساعت 11:30 کلاس هنر ]

بدون توجه به چیز دیگه ای به پسر مقابلش خیره شده بود و مشغول اسکن تمام حرکات و ظاهرش بود؛

(موهای مشکی رنگش که به طرز خیلی زیبایی کنارشون میزنه ، بینی خوش فرمش، چشم های بزرگ و مشکی رنگش که شبیه آسمون شبِ، دستای زیبا و با مهارتش که همین الان هم معلوم بود چه شاهکار های رو خلق کرده
و در آخر لب های حجیم و قلوه ایش که دلم بدجور برای کبود کردنشون پر میکشه...لعنتی نکنه الهه ای چیزیه؟!.. خفه شو نام اون حتی از اون الهه های یونانی که الان جلو روت نشون داده میشه هم جذاب تره!!... از همه اون پارتنر های احمقم بی‌نظیر تره وات ده فاک چطور یه نفر می‌تونه اینقدر...)

با ضربه نسبتا محکمی که بغل دستی احمقش،
جونگ هوسوک زده بود در حالیکه سرش رو می‌مالید
به سمتش برگشت،
"چی میخوای حیوون؟!"

پسر بدون اینکه حرفی بزنه با چشم هایش به جایی اشاره کرد و چشم غره ای به دوست خل و چلش رفت.
نامجون گیج بهش خیره شده بود که با صدایی سعی کرد به خودش بیاد و نگاهش رو به دبیر جوونش داد

" کیم نامجون شی میشه بپرسم حواستون کجاست؟...اصلا به حرف هام گوش کردید؟!"

( گوش کردن به چرندیاتی مثل نقاشی خدایان یونان ؟! اوه عمرا من به صدای سکسیش گوش میکردم و حتی یه کلمه هم ازشون نفهمیدم ترجیح میدم مثل احمق ها بهش زل بزنم تا اینکه وقت رو با گوش کردن به همچین چیزایی از دست بدم!! )

[ پایان فلش بک ]

با بیرون اومدن پسر مومشکی سریع گوشیش رو در آورد و به صفحه مشکیش خیره شد و سعی کرد خیلی عادی بنظر برسه؛

با شنیدن صدای قدم های معلمش که بلندتر بنظر می‌رسید فهمید که نزدیکشه و وقتی فهمید به سمتی که حدس میزدم ایستگاه اتوبوس اونجا باشه استرسی رو کنار گذاشت و صداش زد.

با شنیدن اسمش از پشت سرش به عقب برگشت و در کمال تعجب با دانش آموز پسری رو به رو شد .
کمی که دقت کرد به یاد آورد اون رو سر یکی از کلاس های امروزش دیده اما اسمش رو به خاطر نمیاورد.

نامجون با دیدن توجه پسر لبخند احمقانه ای زد و سعی کرد مودب بنظر برسه
"روز بخیر استاد".
تعظیم کوتاهی کرد.

"ممنون هاکسنگ [ دانش آموز] تو..."

قبل اینکه حرف پسر بزرگتر کامل بشه گفت
"کیم نامجون هستم...سال سوم"
با یاد آوری دانش آموز مقابلش لبخندی زد و با کمی کنایه لب زد

MY HALF SUN | VMIN Where stories live. Discover now