تو. - خاکبرسری.

79 30 26
                                    

«هی... بزار اینو حل کنم!»

جهیون اعتراض کرد، اما تیونگ تکون نخورد و همونطور که لب هاش رو به گوش جهیون چسبونده بود، بیشتر خودش رو از پشت بهش مالید.

«من که کاری نمیکنم.»

«یا لی ته یونگ!»

یک ماه از اون شبی که تیونگ پیش جهیون رفته بود، می گذشت. خانم جونگ همچنان فکر میکرد تیونگ فرشته ایه که اومده به پسرش ریاضی یاد بده، اما فقط اون دو می دونستن که سر جلسات مثلا ریاضی، چه اتفاقاتی رخ میده.

جوون بودن و پر شور.

«چندمین باره که اشتباه حلش میکنی؟»

تیونگ خندید و از همونجا، مداد رو از دست جهیون گرفت. بیشتر روش خم شد، عرق سرد از روی کمر جهیون رد شد.

«ببین، اینطوریه.»

صداش بغل گوش جهیون بود و این باعث شد قلقلکش بیاد و بلرزه. تیونگ، مسئله رو یک بار دیگه توضیح داد، جواب رو نگفت چون می دونست جهیون فقط کمی بی دقتی کرده.

بعد از چند دقیقه، تمریناتی که بهش داده بود تموم شدن. اما اون از جاش تکون نخورد، صورتش رو بیشتر بهش فشرد و پرسید:

«جه، برای کنکورت نگران نیستی؟»

«هوووم. نمیدونم، چیزی نیست که بخوام نگرانش باشم.»

«یعنی چی " چیزی نیست. " ؟»

جهیون نگاهی به دست هاش انداخت.

«چیزی نیست که بخوام براش تلاش کنم.»

تیونگ اخم کرد.

«خب واقعا هیچی نیست؟ هیچیه هیچی؟»

جهیون کمی فکر کرد، لبخندی روی لب هاش نشستن.

«حالا که فکر میکنم یچیزی هست...»

برگشت، دستش رو روی قفسه ی سینه ی تیونگ گذاشت و روی تخت خمش کرد. ابروهای تیونگ بالا پریدن.

«تو.»

«من؟»

«میخوام برای تو تلاش کنم. تا تو رو خوشحال کنم.»

طبیعی بود که تیونگ نتونه این حجم از بامزه بودن رو تحمل کنه، خندید و جهیون رو در آغوشش کشید.

«شاهزاده ی من...»

«شاهزاده ی تو.»

-

شب قبل، جهیون پیش تیونگ خوابش برده بود. البته نمیشد گفت خواب، چون تمام مدت تیونگ داشت کرم میریخت.

BELONG - [ JaeYong - YunJae ]Where stories live. Discover now