• P4

40 6 2
                                    

سهون، مقداری از ابتدای شیرینی اکلر* رو از توی پاکت در اورد و گازی بهش زد.

بوی شیرین رویه توت فرنگی و طعم خامه ی خوشمزه بینش، اونو از زمین جدا کردند‌.

سهون بی توجه به نگاه های خیره خانم مونته چشمهاشو بسته بود و با تمام وجودش گیرنده ی چشایی شده بود تا مزه تک تک دونه های خامه و خمیر پفی رو بچشه.

کای به حس های واقعی سهون لبخند زد.

بعد از مغازه خانم مونته، سهون مثل ادمهایی که مدتها مواد غذایی ندیده باشن، نصف محصولات بازارچه رو مزه کرد و مثل کودکی به هر کدوم از مزه ها واقعی نظرشو میداد.

" وای این ماهی شور خیلی شوره"

و کای بهش گفته بود قبل پختنش با برنج باید بمدت یکروز حداقل توی آب باشه و چند بار آبشو عوض کنی تا شور بودنش کمی بهتر بشه و قول داد براش توی وعده ی بعدی درست کنه.

" اینا خیلی تلخن"

فندوق های هندین، با فندوق های معمولی فرق دارن اما خواصش واقعا ارزش خوراکیشو میرسونه.

" این مزه ی عالی میده"

شیر بزه و بشدت مقوی و پروتئین و کلیسم زیادی داره باید بخوری تا پیر نشی

"پنیر پنیر پنیر"

این فوندوی پنیره. کای به ظرف پر از پنیر اشاره کرد. این ظرف پر از پنیر روی حرارت میمونه و بعد میتونی با اون چنگال بزرگ، سبزیجات،گوشت یا حتی نون رو بزنی توش و ازش لذت ببری

محصولی نبود تا سهون مزه اشو با تمام وجود حس نکنه.

کای به کارهای سهون غبطه خورد. چقدر توی زمانش زندگی میکرد و ازشون لذت میبرد.

میدونست چرا سهون اینقدر توی زمان حال بود، میدونست برخلاف صورت آروم و تبسم دائمی روی لبهای سرخش، درونش پراز اغتشاش بود چون هر لحظه ممکن بود برای خط مقدم فرستاده بشه.

نزدیک خونه ی کای رسیدن، سهون اخرین تیکه شیرینی اکلرشو توی دهنش چپوند و دستهای شکریشو با مکیدنشون تمیز کرد.

_ من باید از اینا هرروز بخورم

کای به کار کودکانه و ازاد سهون خندید.

_ موافقم چون بشدت خوشمزه است

سهون سرشو تکون داد و به پاکت باقی مونده ی شیرینی هاش نگاهی کرد و شادی داشتن اونا، سهون رو دوباره خوشحال کرد. کای قفل درب رو باز کرد.

_ بیا داخل

کای وارد شد و منتظر ورود سهون بود اما سهون داخل خونه نشد. کای ورودی رو برگشت.

_ نمیای داخل؟

سهون پشت سرشو خاروند.

_ دوست دارم اما باید برگردم خوابگاه، بیشتر بمونم اتفاقی بیافته من میشم مقصر

 •The last letter from NormandyWhere stories live. Discover now