bro or boy friend part 2 and 3

334 64 2
                                    

با زنگ خوردن گوشیش دست از نگاه کردن به منظره ای که بالکنش به اونجا مشرف بود کشید . گوشیش رو برداشت و به صاحب شماره نگاه کرد. دو دل بود که جواب بده یا نه . اون لحظه ذهن ارومی نداشت و همچنین دوست نداشت جونگینو با حرف های غیر قابل پیش بینی که ممکن بود بزنه ناراحت کنه .
ولی در آخر دایره ی سبز رنگ رو زد و گوشی رو روی اسپیکر گذاشت .
_ می زاشتی فردا جواب می دادی .
+ خب می خوای قطع کن فردا زنگ بزن .
_ مثل همیشه رو مخی .
لبخند کوچیکی از حرص خوردن دوستش زد
+ چی کار داشتی؟
_ حتما باید کاری داشته باشم؟
+ اره مگرنه ساعت ۱۱ شب به من زنگ نمی زدی . دوست دختراتو مگه ترجیح نمی دادی ؟
_ هیووونگ...
صدای معترض جونگین بلند شد و طبق معمول چان می تونست لب های جمع شدشو تصور کنه که داشتن بهش دهن کجی می کردن .
چند ثانیه از سکوت چان گذشت که کای دوباره به حرف اومد
_ دنبال یه سالن واسه گالری می گردم .
با صدای ارومی گفت و منتطر جواب پسر بزرگتر موند .
+ و چرا فکر کردی من املاکی یا همچین چیزیم؟
_ هیونگ همچین چیزی نگفتم. ولی نیازی نیست که بهت بگم . چیزی نیست که تو نتونی پیداش کنی .
و اون لحطه چان ذهنش سمت پسری رفت که صبح آزرده خاطر از خونه بیرون رفته بود و تا الان برنگشته بود .
+ خیلی خب . با یکی از دوستام حرف می زنم . برای چند روز نیاز داری؟
_ نمی خوام سالن بزرگی باشه . دو یا سه روز کافیه . می دونی که خیلی پول ندارم که بتونم یه هفته تو بهترین جای سئول گالریمو بزنم .
چانیول هومی کرد و سرشو تکون داد . حقیقتا جونگین نقاش خیلی خوبی بود . پرتره های قشنگی می کشید و مشخص بود به کارش خیلی علاقه داره ولی هیچکس همه چیز رو با هم نداره . اون صد در صد یه هنرمند بود که کارش رو خوب بلد بود ولی با مشکل مالی مواجه بود . نه به طوری که نتونه از پس خرجش بر بیاد . اون زندگی خوبی داشت اما از طرفی نمی تونست ریسک زیادی روی اجاره کردن یه گالری بزرگ و با تعداد روزای زیاد بکنه . چون می گفت ممکنه نقاشی هاش فروش نره و اینطوری ضرر می کنه .
+ ده روز چطوره؟
_ چی؟ خیلی زیاده هیونگ من نمی تو...
+ اونش با من جونگ . نگران پولش نباش. 
_ نمی تونم اجازه بدم تو این کارو بکنی هیونگ . لطف داری ولی دوست ندارم تو اذیت شی .
+ حرفشم نزن جونگین . اینو مثل یه هدیه ببین و قبولش کن .
_ خیلی ممنون .
+ فردا میسپارم چند تا جای خوب رو پیدا کنن . خودم می رم سر می زنم و اونی رو که خوب بود از اول هفته ی بعدی اجاره می کنم . فقط ۴ روز مونده تا هفته جدید باید سریع کاراشو انجام بدی .
_ همه ی کاراشو خودم می کنم هیونگ ‌. بابات سالن ممنونم .  امیدوارم یه روزی برسه که بتونم کارهات رو جبران کنم .
+ بیخیال جونگ مودب بودن بهت نمیاد .
_ یااااا مگه من چمه؟
چانیول خنده ای کرد و پاهاشو روی هم انداخت .
+ این وجهه تو بیشتر دوست دارم .
بعد از خداحافظی که با دوستش کرد خواست تیشرتشو دربیاره و بخوابه که از طبقه ی پایین صدایی شنید . حدسشو زد که کی می تونه باشه . مطمئنا همون پاپی که از صبح خونه نیومده بود و قهر بود ‌. چون پدرش و همسرش به مسافرت یک ماهه ای رفته بودن و کل اون عمارت رو به دو تا پسراشون سپرده بودن.
خواست بره پایین و باهاش حرف بزنه ولی از طرفی گفت که بهتره چند روز باهاش هم صحبت نشه .
اون روز صبح خودشم نفهمید چرا ولی وقتی به خودش اومد صورت بکهیون به سمت راست کج شده بود و پوست گونش قرمز بود .
اون حقی نداشت که به خاطر کار بکهیون روش دست بلند کنه ولی دست خودش نبود . اون لحظه حسادت و تعلق خاصی رو نسبت به بکهیون احساس کرد . این اولین بار بود که همچین چیزی رو حس می کرد و دقیق نمی دونست دلیلش چیه .
دستی توی موهاش کشید و با در آوردن تیشرتش روی تخت ولو شد و سعی کرد چشم هاشو ببنده .

bro Or boyfriend Where stories live. Discover now