bro or boy friend part 8 and 9

297 51 1
                                    

+ اره .
بکهیون شیطنت آمیز ابروشو انداخت بالا .
+ چشماشو . اون هیونگ آهویی منه.
و بعدش بازوی لوهانو گرفت و بهش چسبید . بکهیون پسر شیطونی بود و در عین حال دوست داشتنی . اون به هیچ کسی هیونگ نمی گفت ، حتی کای و چانیول ، ولی لوهان براش خیلی متفاوت بود و همیشه دوست داشت مورد تحسینش قرار بگیره و کاری کنه که اون ازش راضی باشه.
با حرفی که زد جونگین خنده ای کرد و جلوی خودشو گرفت که تا جای ممکن صداش بلند نشه و آرامش اونجا رو به هم نزنه . بکهیون اخمی کرد و از پایین همونطور که بازوی لوهانو بغل کرده بود خیلی جدی به حرف اومد .
+ هیونگ اینو کاری نداشته باش کلا تعطیله .
× چه عجب بالاخره تشریف اوردین جناب پارک .
با این حرف جونگین بکهیون به پشت سرش نگاه کرد و اون گوش دراز لعنتی اولین چیزی بود که اومد جلوی چشماش . تو ذهنش لعنتی فرستاد . اون قبلا هم به سهون گفته بود که هر چیزی که به خانواده ی پارک ربط داشته باشه یه جای کارش حتما می لنگه ‌. و حدسش غلط نبود . اون خیابون...دوستای چانیول...هر چند از دیدن جونگین و لوهان خوشحال شده بود ولی از ته دل آرزو می کرد کاش چان اون لحظه پیداش نمی شد و الان نگاه اتشینش روی دست های حلقه ی شده بکهیون و لوهان نبود .
+ متاسفم . کارم طول کشید .
چان نگاهشو از جونگین گرفت و به بک داد .
+ تو اینجا چی کار می کنی؟
_ چرا باید توضیح بدم؟
نگاه چانیول جوری شد که انگار داشت می گفت طوری رفتار نکن که مجبور بشم وقتی شب تنها شدیم کاری کنم تا یک هفته نتونی راه بری .
حقیقتا نگاهش ترسناک بود ولی نه برای بکهیونی که شدیدا قصد داشت نشون بده واسش عددی نیست.  ولی یه لحظه به نظرش اومد اینکه جلوی دوستاش ضایع اش کنه کار قشنگی نیست ‌. دعوای اونا به خودشون مربوط بود و نباید از حوزه ی دو نفریشون بیرون می رفت. 
_ با سهون اومدم . می خواست اینجا رو ببینه ‌که متوجه شدم نمایشگاه مال جونگینه ‌.
× راست می گه هیونگ . بک...این سهونی که می گی کجاس؟
_ نمی دونم . احتمالا داره تا جایی که رَم دوربینش اجازه می ده از تابلوهات عکس می گیره .
× به هنر علاقه داره ؟
_ هنر که نه اوج نقاشیش یه خونه و درخته ‌. عکاسی رو دوست داره ‌.
بکهیون گوشیشو از شلوار تنگ و مشکی رنگش بیرون آورد و وارد قسمت مخاطبینش شد . روی کلمه ای که نوشته بود * سفید برفی مذکر * ضربه زد و بعد از چند ثانیه تماس برقرار شد .
+ کجایی؟
_ طبقه ی بالا . وای بک نمی دونی چه چیزایی این بالا هست. کاراش فوق العاده اس .
+ بیا پایین این کسی که کارش فوق العاده اس می خواد ببینتت. 
_ چی؟
بک جوابی نداد و تلفن رو قطع کرد . وقتی سرش رو بالا اورد سه جفت چشم متعجب بهش نگاه می کردن .
_ چیه خب؟ اگه اینجوری نمی گفتم که نمی اومد پایین .
= بک...
سهون همونطور که از پله های سالن پایین می اومد صداش کرد 
_ بیا...دیدی گفتم میاد؟
سهون کنار بکهیون ایستاد و وقتی چشمش به چانیول افتاد سریع تعظیمی کرد
= سلام آقای پارک .
+ سلام .
چان خیلی خونسرد جوابشو داد و دست به سینه ایستاد .
× پس تو سهونی .
= درسته...سلام.
× خیلی خوشبختم از اشناییت .
دستشو جلو برد و سهونم به نشونه ی احترام باهاش دست مردونه ای داد . جونگین به دوربینش اشاره کرد .
× تو یه عکاسی؟
= اره .
سهون خجالت زده تایید کرد . اون هیچ وقت آدم خجالتی نبود و رفتار هاش همیشه انقدر خونسرد بود که الان بکهیون با تعجب نگاهش می کرد .
× می تونم کاراتو ببینم؟
= اوه البته .
سهون گفت و دوربینش رو به دست جونگین داد . تعداد عکسایی که گرفته بود زیاد بودن ولی از طرفی حداقل به خودش اطمینان کافی داشت که بدونه خیلی هم بد کار نکرده . البته فقط کمی .
× کارت خوبه.
= جدا ؟
× اره ‌. تقریبا مثل یه عکاس حرفه ای . می تونی خیلی پیشرفت کنی . دوست داری واسم کار کنی ؟
سهون لبخند بزرگی زد . باورش نمی شد جونگین نه تنها ازش تعریف کرده بود بلکه به همین سادگی پیشنهادی که آرزوش بود رو گرفته بود ‌.
= می تونم؟
جونگین هم مثل سهون لبخند زد
× اگه بتونی واسه تبلیغ اثر هام کار کنی چرا که نه؟
= مشکلی نداره که من به سن قانونی نرسیدم ؟ منظورم قرار داد و این چیزاس .
× فکر نمی کنم . اولش که نیازی به قرار داد نیست و یه مدت با هم کار می کنیم که ببینیم می تونیم با هم کنار بیایم یا نه و صد البته این که کارت خوب باشه خیلی تاثیر داره . و اینکه تا اون موقع من روی اطمینانم به بکهیون و تو حساب می کنم . و اگه همسن بک باشی زمان زیادی تا هجده ساله شدنت نمونده ‌. بستگی به خودت داره که بخوای اون زمانم ادامه بدی یا نه و اگر بخوای اون موقع می تونیم یه قرار داد رسمی ببندیم .
سهون تعظیم نود درجه ای کرد و با ذوق تشکر کرد
= البته که می خوام . تمام تلاشمو می کنم و جواب اعتمادتون رو با خوبی می دم . مطمئن باشین پشیمونتون نمی کنم .
+ حوصلمو دارین سر می برین . 
چانیول با صدای ارومی گفت و کلافه روی پاهاش جا به جا شد .

این حرفش هر چند اصلا قشنگ نبود ولی باعث نشد لبخند سهون حتی یک درجه کمرنگ تر بشه . فکر نمی کرد امروز که به اینجا بیاد اینطور براش اتفاق های خوبی رقم بخوره . و تقریبا همه چیزشو به دوست کوچولو و شیطونش مدیون بود . البته قصد نداشت به زبون بیاره چون اگه همچین چیزی رو بکهیون از دهنش می شنید قطعا تا هفته ها ول کنش نمی شد و بار ها جمله ی * تو به خاطر من به چیزی که می خواستی رسیدی و باید واسم جبران کنی * رو تکرار می کرد .
× متاسفم هیونگ . می تونی توی اتاق بشینی منم چند دقیقه دیگه میام پیشت .
+ ترجیح می دم اول یه دوری بزنم .
× باشه .
چانیول ناخودآگاه چشم غره ای به بکهیون رفت و جمعشون رو ترک کرد. بکهیون از پشت نگاهش کرد که چطور دستاشو توی جیب شلوار پارچه ایش که همرنگ کتش بود فرو برد و می تونست قسم بخوره با این استایلش می تونست همه ی دخترا و پسرای شهر رو مجذوب خودش بکنه . لب هاشو چینی داد و سعی کرد بیخیال افکارش بشه . به هر حال اون یه عوضی بیش نبود و هر چند ظاهرش گول زننده بود ولی بک که خبر داشت چه آدم رو مخی توی اون ظاهر شیک و پیک پنهان شده ‌.
چند دقیقه بعد همه توی اتاقی که طبقه ی بالا ی سالن بود نشسته بودن و درمورد اتفاقات اخیر حرف می زدن .  چانیول و جونگین از این که چقدر آدم های پیر می تونن کسل کننده باشن و سهون و لوهان و جونگین در مورد اثر های هنری و چیزایی که بک اصلا نمی دونست چی هستن صحبت می کردن .
و فقط بکهیون بود که با نگاه * وات د فاک میشه منو نادیده نگیرین * به دیوار روبه روش خیره بود .
حقیقتا نادیده گرفته شدن خیلی حس مزخرفیه. مخصوصا برای کسی که همیشه مرکز توجه بوده . سرفه ی مصلحتی کرد که فقط لوهان متوجهش شد . آه...مثل همیشه تنها آدمی که می‌ تونست توی زندگیش بهش لقب الگوی شایسته رو بده .
+ هیونگ...
با لحن کشداری صداش کرد و لوهان هم به شیرینی همیشه جوابشو داد .
_ بله بکی؟
+ حوصلم سر رفته .
لوهان از جاش بلند شد و درست کنارش روی مبل دونفره ی اتاق تشست ‌.
_ دوست داری چی کار کنی؟
بکهیون نگاهی به دور و ورش انداخت . هیچ چیز سر گرم کننده ای اصلا وجود نداشت که بخواد باهاش کاری بکنه .
+ مگه کاری هم هست که بتونم بکنم؟ چرا صحبت های سهون تموم نمیشه ؟ اصلا من می خوام برم خونه و بهم ربطی نداره که اون دوست چلمنگم چرا اون جوری به جونگین خیره شده که انگار بعد از ده سال یه گوشت لذیذ پیدا کرده .
لوهان خنده ای از غر غر کردنای دونگسنگ دوست داشتنیش کرد و دستشو داخل موهاش برد .
بکهیون طبق عادتش چشم هاشو بست و اجازه داد دست هیونگش خیلی آروم داخل موهاش بچرخه . همیشه اینکارشو دوست داشت .
+ هیونگ ؟
_ بله؟
+ با چانیول به مشکل خوردی؟
لحظه ای حرکت دستش متوقف شد .
_ نه .
+ داری الکی می گی...مشخصه از رفتارت اون حتی بهت سلام نکرد .
_ مشکل نیست . فقط ازم دلخوره.   ‌
+ می تونم کمکت کنم . هر چند خودم اصلا دل خوشی از او گوش دراز ندارم ولی دوست ندارم تو ناراحت باشی ‌. هر کمکی خواستی بهم بگو باشه؟
_ ممنونم بک .

bro Or boyfriend Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang