•° 4 °•

5.8K 1.1K 320
                                    

"جونگ‌کوک..بالاخره با تهیونگ جفت شدین؟"

جونگ‌کوک سرفه ای کرد و جنی سعی در کنترل خنده اش داشت و دستی به پشت کمر جونگ‌کوک کشید!

تهیونگ با چشمای درشت شده اش و لپای کمی رنگ گرفته اش به جونگ‌کوک نگاه میکرد و بعد نگاهش و بین پدر و مادرش و خاله اش و شوهر خاله اش که با لبخند به خودش و جونگ‌کوک نگاه میکردن..داد!

جونگین با لبخند مرموزی به پدربزرگش خیره شد و چشمکی به پدربزرگش زد که آقای لی هم متقابلا لبخند دندون نمایی زد و گوشه چشم های چروکش چین افتاد و چشمکی به جونگین زد!

تهیونگ یه تای ابروش و بالا انداخت و گفت:

"ببخشید؟ من و این؟ باهم جفت شیم؟"

جونگ‌کوک به اخم به تهیونگ خیره شده بود و گفت:

"این نه! من اسم دارم!"

تهیونگ چشمی چرخوند و جونگ‌کوک با اخمش به پدربزرگش و بقیه اعضا که منتظر نگاهش میکردن نگاه کرد و گفت:

"من و تهیونگ عمرا باهم جفت بشیم! من و اون اصلا باهم نمی‌سازیم!"

اون و با لحن تندی گفت و پوزخندی زد!

وقتی اون توله باهاش لجبازی میکرد و سرکش بود..چرا خودش نباشه؟ بهرحال اون آلفای قدرتمند و مغروری بود و هیچ جوره نمی‌خواست به اون امگا که از قضا پس خاله اشه رو بده بزاره هرطور که میخواد بهش توهین کنه!

همشون با ناراحتی به جونگ‌کوک و تهیونگ خیره بودن و آقای لی دستاش و رو عصاش گذاشت و گفت:

"و چرا باید انقد به هم بپرین و همو اذیت کنین؟ قبل از اینکه جفت هم بشین شماها پسرخاله همدیگه اید!"

جونگ‌کوک پوزخند تلخی زد و گفت:

"اون امگای سرکشی که اونجا نشسته دوست دوران بچگیم بوده! درسته زود رفت آلمان و اون موقع کوچیک بود و حق داره چیزی از بچگیمون چیزی یادش نیاد! بهرحال اون فقط دو سالش بود که از اینجا رفت! ولی انگار...حال و هوای آلمان بدجوری بهش ساخته و منو یادش رفته! برام مهم نیست و عمرا ما دوتا بخوایم جفت شیم!"

از جاش بلند شد و با برداشتن کتش نگاهی به جمع انداخت و گفت:

"ببخشید که دارم زودتر میرم! با بچه ها قرار دارم و نمیتونستم ردشون کنم و منتظرشون بزارم! شب بخیر!"

بدون اینکه فرصت حرف زدن به بقیه رو بده از عمارت زد بیرون!

تهیونگ دستاش و مشت کرد و اشک تو چشماش حلقه زد!

حتی نمیدونست چرا با جونگ‌کوک اختلاف داره و دعوا و بحث های بینشون رو درک نمیکرد و از همه مهمتر...
نمیدونست انقد جونگ‌کوک و ناراحت کرده!

لب گزید و بزاق دهنش و همراه را بغضش قورت داد و لب گزید و به سرعت پلک زد تا از ریزش اشکاش جلوگیری کنه!

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Where stories live. Discover now