و این پایان المپیوس بود

200 42 39
                                    

تمام شیشه‌های سالن فرو ریختن و باد مهیبی تمام کاغذ های داخل اتاق رو در هوا پراکنده کرد.

دیوارها فرو ریختن و شن، مثل رودی زمین و اطرافشون رو پر کرد.

کوک چشم‌هاش رو به سختی باز کرد و به سرزمین کویری مقابلش داد.

نه! فقط تهیونگ نمونده بود، پسرش هم درون ماز بود...

موجود عظیم الجثه ای از شن رویید و بعد با غرش بخشی از خودش رو آتش زد.

کوک قدمی به جلو برداشت و وحشت زده لب زد:

_ این زیادیه، اون نمی‌تونه از قدرتش استفاده کنه!

اما جین دست اونو گرفت و عقب کشیدش:

_ اشتباه نکن، اون نماد اسمرالدو رو داره و اینجا سرزمین اسمرالدوئه.

می‌تونه از قدرتش استفاده کنه ، اون مالک زمینه جونگکوک... اون پسره آفرودیته!

یونجون نگاهش رو به اطرافش داد و با ندیدن پریش نفس عصبانی ای کشید.

کلافه شده بود!

از بازی مزخرف تارا و این جهنمی که داخلش بود کلافه شده بود!

دستش رو داخل شن فرو برد و مشت کرد، اول پدرش، بعد دوست‌هاش و حالا ام پریش؟

اون فکر می‌کرد کیه؟ جز یه پری فانی چی بود؟

زمزمه کرد:

_ عشق یعنی بدونی همیشه یکی منتظرته سو...

بعد سرش رو بالا برد و خیره شد به موجود مقابلش، از خاک برای اون چیزی رو پرورش می‌داد چون فکر می‌کرد یونجون چیزی که متعلق به زمین باشه نابود نمی‌کنه؟

از جا بلند شد و غرشی کرد، چشم‌هاش درخشیدن و رنگ موهاش مشکی رنگ شد.

نه! اون هرچیزی رو که به دارایی هاش آسیب می‌زد نابود می‌کرد، حتی خودش رو!

فریاد زد:

_ من، فرزند مرگ و زندگی، آخرین افسانه این جهان، زمین هستم!

زمزمه ای که پدرش برای اون به یادگار گذاشته بود رو برای جهان غریده بود.

نگاهش رو به موجود مقابلش داد و گذاشت حلقه سبزآبی ای داخل چشمش می‌درخشید رو ببینه:

_ و تو تاوان این جهان برای دردهای پدرمی تارا

مطمئن بود این زمزمه به گوش سرزمین پری‌ها خواهد رسید.

موجود غرشی کرد و به سمت پسر حمله کرد.

یونجون شروع به دویدن کرد و نگاهش رو به سمتی داد که بقیه خدایان حضور داشتن.

جهت دویدنش رو تغییر داد و به سمت اونا دوید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 22, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Last Legend Where stories live. Discover now