part23

379 84 66
                                    

محو جمله‌ی دوست داشتنیش میشم.
- ته؟
- جانم؟
- نظرت چیه پاشی برای دوست پسرت صبحونه آماده کنی؟
لبخندی میزنم.
- باشه.
از جام بلند میشم و با لبخند سمت در میرم.
- با مخلفات باشه.
سرم رو تکون میدم.
وایسا ببینم!
آروم سمت جیمین ک داره میخنده برمیگردم.
- مرتیکه دوست پسرتم، نوکرت که نیستم. تن لشت و جمع کن خودت درست کن!
- یااااا کیم تهیونگ این چه طرز صحبت کردن با دوست پسرته؟
پوزخندی میزنم و خودم و روی تخت پرت میکنم.
- دوست پسر به چپم.
ضربه‌ای به پام میزنه.
- خیلی گاوی.
از اتاق بیرون میره و من سعی میکنم نشون ندم که با هر جمله‌ش چقدر بیشتر عاشقش میشم.
چند دقیقه میگذره و صدام میکنه.
بلند میشم و به بدنم کش و قوسی میدم.
وارد آشپزخونه میشم و به میزی که پر شده از وسایل صبحانه نگاه میکنم.
- اوه چه کردی.
لبخندی میزنه و صندلی رو برام عقب میکشه.
- از اونجایی که من مثل تو بی‌شعور نیستم برات صبحونه اماده کردم.
میخندم و بهش چشم غره میرم.
رو به روم، روی صندلی مخصوصش میشینه.
- ممنونم.
- خواهش میکنم آقا.
میخندم و روی نون تستم مربا میزنم.
- زود باش بریم!
سرم رو تکون میدم و تند میخورم.
سرم و بالا میارم و به اون که به من زل زده نگاه میکنم.
- چرا نمیخوری؟
- چرا تا الان بهت توجه نکرده بودم؟
سرم رو پایین میندازم.
- نمیدونم.
- ته من و میبخشی؟
- بابتِ؟
- حرفام.
از جام بلند میشم.
- گذشت.
مسیر آشپزخونه تا اتاقم رو با اخم طی میکنم.
در کمدم رو باز میکنم و تیشرتی و بیرون میکشم.
لباسم و از تنم درمیارم.
- ته م...
سمت جیمین برمیگردم و لباسم رو جلوم میگیرم.
- آ... ببخشید... عوم... باید در میزدم.
سرفه مصلحتی میکنه.
- من... منتظرم.
سرم رو تکون میدم و آب دهنم و قورت میدم.
جیمین مثل جِت از اتاقم بیرون میره و در و پشت سرش میبنده.
چند بار پلک میزنم و بعد میخندم.
- مرتیکه کیوت.
لباسم رو تنم میکنم و شلوار گشادم رو هم میپوشم.
***
از ماشین پیاده میشم و قلنج کمرم و میشکونم.
با کلیدم در کافه رو باز‌ می‌کنم.
کلید برق کنار در و میزنم و فضای تاریک کافه روشن میشه.
جیمین پشت سرم وارد کافه میشه و در رو میبنده.
- زود نیومدیم؟
شونه‌ش رو بالا میندازه.
- مگه مهمه؟
- هوم نمیدونم.
وارد رختکن میشم و پیشبندم رو از توی کمدم برمیدارم.
- جیمینا؟ آقای مین و دیدی؟
- آقای مین کیه؟
پوکر نگاهش میکنم.
- همین مغاذه رو به روییمون دیگه.
- نمیدونم، دقت نکردم. چطور؟
بند پشت پیشبندم و تو دستم میگیرم و سعی میکنم گره‌ش رو باز کنم.
- اون روز اومده بود، میگفت اگه خواستیم کافه رو بفروشیم خریداره.
سمتم میاد و پیشبندش رو دور گردنش میندازه.
دستش رو پشتش میبره تا بند‌هاش رو گره بزنه و عضلات فاکی سینه‌ش به طرز فاکی بیرون میزنن و تمام حواسم رو درگیر خودشون میکنن.
- مگه ما گفتیم میخوایم بفروشیم که اومده بود برای خرید؟
با هر تکون دادن دست‌هاش قفسه‌‌ی سینه‌ش هم تکون میخوره و من محوش میشم.
- ته؟ با تو‌ام. میگم گفتی میفروشیم؟
گلوم رو صاف میکنم.
- ها؟
- خوبی؟
لبخند احمقانه‌ای میزنم.
- مرسی تو خوبی؟
میخنده و موهام رو بهم میریزه.
- چته؟ چرا خشکت زده؟
آب دهنم و قورت میدم.
- هیچی.
سریع پیشبندم رو میپوشم و بندش رو گره میزنم.
از رختکن بیرون میام و پشت پیشخون میشینم.
بعد از چند لحظه جیمین صندلی کنارم رو بیرون میکشه و میشینه.
دو لیوان چایی روی میز میزاره و یکیشون رو سمتم هل میده.
- بخور!
سرم رو تکون میدم و هنوزم ذهنم درگیر عضلات جیمینه.
لیوان چای رو تو دستم میگیرم و سمت لبم میارم.
لیوان و نزدیک لبم میکنم اما جیمین سریع از دستم میگیرتش.
- هی! میسوزی.
به لیوانی که ازش بخار بلند میشه نگاه میکنم.
- آها آره داغه.
- آره داغه و من نمیخوام لبات بسوزن.
با تعجب نگاهش میکنم.
- چرا؟
به لب‌هام خیره میشه.
- چون نمیخوام وقتی میبوسمت دردت بیاد.
نزدیکم میشه و من نفس تو سینه‌م حبس میشه.
- یاااا پارک جیمین! کم باهام لاس بزن!
میخنده و انگشت شصتش رو روی لبم میکشه.
- چرا؟
با خجالت لب میزنم: قلبم طاقتش و نداره.
یهو من و سمت خودش میکشه و لب‌هاش رو روی لبم میکوبه.
لب پایینم رو داخل دهنش میکشه و میمکه.
بین بوسه لبخندی به عطشش میزنم.
لب بالاییش و گاز ریزی میگیرم که کمرم و محکم فشار میده.
روم خم میشه و من از حس نفس تنگی که بهم دست میده به پیرهنش چنگ میزنم.
ازم جدا میشه و صدای جدا شدن لب‌هامون تو کافه میپیچه.
نفس نفس میزنم و دستم رو دور گردنش میندازم.
موهای ریز پشت گردنش رو نوازش میکنم.
هنوز نگاهش روی لبمه.
بهم نزدیک میشه و چشم‌های خمارش و بهم میدوزه.
- چرا ازت سیر نمیشم؟
لبخندی میزنم.
- نظرت چیه عطشمون و کنترل نکنیم؟
بلافاصله سمت لبش میرم و لبش رو داخل دهنم میکشم.
دستش رو روی کمرم حرکت میده و با دست دیگه‌ش رونم رو نوازش میکنه.
با صدای زنگوله‌ی بالای در سریع از هم جدا میشیم و هول زده خودمون و مشغول نشون میدیم.
سرفه‌ای میکنم و به جیمین که داره با قیافه‌ی متفکری به سقف نگاه میکنه، میخندم.
به کارمند‌ها سلام میدیم و وقتی وارد رختکن میشن بلند میخندم.
جیمین سمتم میاد و لبم رو بین انگشت اشاره و وسطش میگیره.
- الان بخند ولی بعدا که برات لب نموند گریه میکنی.
لبم رو ول میکنه و روی صندلی میشینه.
- بچه پررو.
لبم رو داخل دهنم میکشم. چقدر دلم میخواد از شدت ذوق جیغ بکشم.
لبخندی میزنم و روی صندلی میشینم.
با وارد شدن اولین مشتری سرگرم کارمون میشیم.

|Jimin|
رو به دختر رو به روم که داره عشوه میریزه میگم: نخیر نمیتونم شماره‌م رو بدم بهتون.
موهاش رو پشت گوشش میزنه.
- وا چرا؟ من زشتم؟
پوکر نگاهش میکنم.
- وات د... هوف خانوم چی میگین؟ بفرمایین لطفا بیرون.
میخنده.
- تا شماره‌ت و ندی نمیرم.
دستی دور کمرم حلقه میشه.
- چیزی شده؟
سمت ته برمیگردم.
- نه این خانوم همین الان میخواستن برن.
دختره‌ی نچسب دوباره میخنده. به چی میخنده این؟
- آقا شما به همکارتون بگید شماره‌ش و بده بهم.
ته پوزخندی میزنه.
- چیکار کنه؟
- شماره‌ش و بده.
ته یکم به جلو خم میشه.
- به دوست پسرم میگی شماره‌ش و بده بهت؟
علاوه بر دختره پشمای منم میریزه.
- چی؟
ته اخم میکنه.
- بفرمایید بیرون خانم.
دختره مات و مبهوت از کافه بیرون میزنه.
- وای چقدر مردم پررو شدن. وای خدا وای.
با دهن باز سمت ته برمیگردم.
_____________
ای جون تهیونگم دیگه ساکت ننشست🥺❤️
چقدر به هم میان.
وای خدااااا چقدر میان به هم😍😍😍😍
ووت
کامنت



We are just friendsWhere stories live. Discover now