part26

373 80 64
                                    

اخم میکنم و فَکم سفت میشه.
- مامان تمومش کن!
- چرا اونوقت؟
- آیش.
از جاش بلند میشه و سمت اتاقش میره.
صدای بستن در تو کل خونه میپیچه.
چند تا سرفه مصلحتی میکنم و بلند میشم.
- من برم باهاش حرف بزنم.
مادرش سرش رو تکون میده و سمت آشپزخونه میره.
وارد اتاق ته میشم و در و میبندم.
کنارش روی تخت میشینم.
- جاکیونگ کیه؟ از دوست دخترای قبلیته نه؟
اخم میکنم.
- ته ی اسمی پروندم دیگه.
- هه. معلومه قشنگ.
پوفی میکشم.
- مسخره بازی درنیار! الانم میری به مامانت میگی نمیخوای با کسی آشنا شی. فهمیدی؟
سمتم برمیگرده و اخم میکنه.
- عه؟ امر دیگه‌ای ندارید قربان؟ چطوریاس تو دوست دختر داری من نداشته باشم؟
از جام بلند‌ میشم و دستم و به کمرم میزنم.
- چی میگی؟ چه دوست دختری؟ گفتم تا از سرم باز بشه.
- منم میگم با دختری که مامانم بخواد قرار میزارم تا از سرم باز شه.
دندونام و رو هم فشار میدم و رو ته که نشسته خم میشم.
- ببین من و ته! مسخره نشو!
تو چشم‌هام زل میزنه.
- اصلا چطوره برای اینکه مامانم شک نکنه واقعا با دختره قرار بزارم؟
با تصور همچین چیزی، عصبی دستم و روی کتفش میزارم و روی تخت هلش میدم.
زانو‌هام رو دو طرفش میزارم و میگم: وقتی با منی میخوای با یکی دیگه قرار بزاری؟
- دیوونه شدی؟ پاشو از روم الان یکی میاد.
پوزخندی میزنم.
- به جهنم. اصلا بزار ببینن.
سرم و نزدیک گردنش میبرم و نفس عمیقی میکشم.
زیر گوشش میگم: چطوره ی نشونه‌ای چیزی رو گردن خوشگلت بزارم ته؟ که بفهمن تو با منی.
دستش رو روی سینه‌م میزاره و سعی میکنه من و از خودش دور کنه.
- دیوونه نشو!
زبونم و روی لبش میکشم و صورتم رو فاصله میدم.
- انتخاب با خودته ته. یا الان میری میگی قرار نمیزاری و رو تصمیمت پافشاری میکنی یا کاری میکنم که تمام گردنت کبود بشه‌.
لبخند جذابی میزنه و لبش رو نزدیکم میاره.
خیره به لبش میشم و تمام حواسم سمت لب صورتیش میره.
یهو چرخ میزنه و جامون و عوض میکنه.
میخندم.
- تو من و اغوا کردی تا حواسم پرت شه؟!
نیشخندی میزنه.
- حالا تو من و ببین پارک جیمین! گفتی جاکیونگ کیه؟
پوزخندی میزنم.
- سوالات و چند بار میپرسی؟
- میخوام تنبیهت کنم.
میخندم و دستم رو دور کمرش میندازم و فشاری به پهلوش میدم.
- چطوری؟
یقه تیشرتم و پایین میده و دستش رو روی کتفم میکشه.
میخندم.
خم میشه و با حس نفس هاش روی تنم لبم رو گاز میگیرم.
یهو دندون‌هاش و روی کتفم میزاره و محکم گاز میگیره.
از جام میپرم و دستم رو روی کتفم میزارم و میمالمش‌.
- چرا گاز میگیری وحشی؟
میخنده.
- حالا دلم خنک شد.
حرصی نگاهش میکنم.
- بزار ببینم شب رفتیم‌ خونه تنها شدیمم اینطوری دلت خنک میشه یا نه.
چشم‌هاش گرد میشن.
- خب دیگه... من برم بیرون تو هم بیا!
مثل جت از اتاق بیرون میره و من به جای خالیش خیره میمونم.
لبخندی میزنم و یقه لباسم رو درست میکنم.
از اتاق بیرون میرم.
میز شام چیده شده، پشت میز نشستن و منتظر منن.
رو به روی ته میشینم و با چشم‌هام براش خط و نشون میکشم.
- بخورید! بخور جیمین جان پسر قشنگم.
به ابراز علاقه‌ی مادر ته میخندم.
انگار ن انگار تا قبل از اینکه بهش بگم دوست دختر دارم داشت با نگاهش سلاخیم میکرد.
- خب پسرا کار و بار چطوره؟
مودبانه میگم: عمو جان خوبه. یکم حساب کتابامون به مشکل خورده ک درست میشه.
لبخندی میزنه.
- مطمئنم از پسش برمیاید. شما دو تا خیلی برای موقعیت الانتون تلاش کردید.
لبخندی میزنم و به ته نگاه میکنم و اونم به من خیره میشه.
آروم میخندم و سرگرم غذام میشم.
بعد از خوردن شام تصمیم میگیریم تا بریم.
جلوی در وایمیسیم و خم میشیم تا ازشون تشکر کنیم.
- جیمین پسرم یکم تهیونگ و سر عقل بیار مثل خودت سر و سامون بگیره.
ته پوزخندی میرنه.
- آره اتفاقا جای سر و سامون گرفتن جیمین حتما میمونه.
با تیکه‌ای که به گاز گرفتن کتفم میندازه آروم میخندم.
- ما دیگه میریم.
دوباره خم میشیم و بعد اینکه ته بغلشون میکنه سوار ماشین میشیم.
بدون حرف مسیر خونه رو طی میکنیم.
ته تو جاش تکون میخوره.
- چرا حرف نمیزنی؟
بهش نیم نگاهی میکنم و سرعتم رو زیاد میکنم تا زودتر به خونه برسیم.
از پله‌ها بالا میریم و ته در و باز میکنه.
آروم پشت سرش وارد خونه میشم و یهو دستش رو میگیرم و سمت خودم میکشمش.
بین خودم و دیوار گیرش میندازم.
- که جای سر و سامون گرفتنم موندگاره آره؟
با گستاخی سرش رو تکون میده.
- میخواستی حرف دختر دیگه‌ای و نزنی.
تمام سعیم رو میکنم تا به حسادت شیرینش نخندم.
- عه؟
- آره جیمین. من دیگه طاقت این و ندارم دختری کنارت باشه یا حتی اسم دختری و بیاری.
آروم پلک میزنم.
- من و دوس...
- دوست دارم جیمینا. خیلی وقته دوست دارم و خیلی وقته که عذاب میکشم. هربار با دیدن دختری کنارت قلبم تَرَک برمیداشت. لطفا این و بفهم و دیگه حتی اسم کسی و نیار!
چشم‌هاش پر شدن و لبش میلرزه.
با دیدن غم نگاهش قلبم فشرده میشه.
خم میشم و تو چند سانتی لبش میگم: قول میدم که نزارم هیچ دختری سمتم بیاد تهیونگم.
لبم رو روی لبش میکوبم و گوشت لبش رو زیر دندونم میگیرم.
وقتی باهام همراهی میکنه به وجد میام و بیشتر به خودم فشارش میدم.
لباسم رو تو چنگش میگیره و دستش پشت گردنم میره.
آروم ازش جدا میشم.
- نمیدونم چطور انقدر احمق بودم که تو رو کنارم ندیدم ته. نمیدونم از کی ولی مطمئنم که دوست دارم. هیچی نمیدونم و فقط میخوام بمونی پیشم.
لبخندی میزنه و این بار اون پیشقدم میشه.
لبام رو میبوسه و میون بوسه‌مون شوری اشکش رو حس میکنم.
لبش رو عقب میکشه و محکم بغلم میکنه.
- اگه ی روز چشم‌هام و باز کنم و ببینم همه چیز ی خواب بوده میمیرم جیمینا.
با فکر به جمله‌ش بدنم میلرزه و حلقه‌ی دست‌هام رو دورش محکم‌تر میکنم.
- من واقعی تر از ی رویا دوست دارم ته.
___________________
آی ننه چقدر اینا لاو میترکونن🥺😂
ته چ سلیطه‌ایه گاز میگیره مرتیکه😂
.
.
.
با جمله‌هاشون هارتم پوکید🥺❤️

ووت🌚
کامنت🌝




We are just friendsNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ