Part 4

408 96 14
                                    

چان از راه پله بالا رفت تا به اتاقی که توش بیدار شده بود برسه، اما نگاه‌های سنگین آدم‌های توی کاخ عذابش می‌داد.
يه صدا به گوشش رسید.

_هی تازه وارد! چیا بلدی که میگن آلفا رو تیغ زدی؟

[خب... چی‌شد چی کار کردی؟ ]

چان به حرف جیسونگ توجه نکرد و به مرد سیاه پوست که با پوزخند به قد کوتاهش نگاه می‌کرد، جواب داد.

_صددرصد از تو چیزهای بیشتری بلدم. من تیغش نزدم، حقم رو گرفتم.

[چان... دعوا نکن. ]

مرد عصبانی شد و جلوی چان ایستاد و یه ضربه به قفسه‌ی سینه‌اش زد.

_از من بیشتر بلدی؟ می‌تونم استخون‌هات رو خورد کنم.

_واقعا؟ پس تلاشت رو بکن.

[ سی وان! من فرمانده‌ام و بهت میگم بس کن. ]

چان به مرد نگاه کرد و حرفش زو زد، اما مخاطبش جیسونگ بود.

_عمرا بکشم عقب.

[ عكس‌العملت رو کند کن. نمی‌خوام حرکاتت رو آنالیز کنن... احمق نشو. ]

مشت مرد سمت صورت چان رفت و چان جاخالی داد، اما بخاطر حرف جیسونگ هیچ ضربه‌ای به مرد نزد. مشت‌ها و لگد‌های مرد رو رد می‌کرد و اجازه نمی‌داد بهش برخورد کنه.

_دارین چه غلطی می‌کنین؟

صدای یه پسر جوون شنیده شد. جلو اومد. موهاش بلند بود و رنگ بلوندی داشت. قد بلند و جذاب بودنش اون رو تبدیل به یه آدم خاص می‌کرد. اسمش زو یادش اومد. خرچنگ گفته بود اسمش هیونجینه.
مرد سیاه پوست کنار کشید و به چان نگاه کرد.

_اون عوضی خیلی زبونش درازه.

چان سکوت کرد و هیچی نگفت.

_تو کی هستی؟

[ چان جوابش رو بده. ]

_اسمم چانه، شبگردم.

_شبگرد دیگه چه کوفتیه؟

_همون کوفتی که آلفای عزیز شما بهش نیاز داره.

چان به سایه‌ی روی زمین نگاه کرد. یکی داشت نزدیکش می‌شد. مشتش بالا اومد و چان سریع جاخالی داد.

_كافيه پسرا. من هیونجینم، هوانگ هیونجین. قرار نیست به جون هم بیفتین.

چان : من به کسی کاری ندارم... حوصله‌ی تیکه و کنایه ندارم. اگه می‌خواین من از این جهنم می‌رم و هر وقت کارم داشتین میام. من اصراری ندارم اینجا بمونم.

صدای عصبانی چانگبین اومد و هیچ کس جرعت حرف زدن نداشت، به غیر از چان!

_چه مرگتونه؟ هیون... اینجا چه خبره؟

هیونجین : بچه‌ها با تازه وارد حال نمی‌کنن.

چان : از این لقب مسخره بدم میاد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now