نیم نگاهی به بدن کوچیک دختری که بین بازوهای هوسوک به خواب رفته بود انداخت و بعد نگاهش رو به مردی که سرش رو روی پای بتا گذاشته بود و جین در حال نوازش موهای بلوندش بود نگاه کرد
لباس های خاکی صورت زخمی
و اخم بین ابروهای مرد نشون دهنده ی دردش بود
با شنیدن صدای ناله ی آروم و آشنایی به سمت جفت لجبازش که هنوز هم بخاطر نقشه ای که انجام شده بود ناراحت و ناراضی بود برگشت
آلفای شکلاتی انگشت های کشیده و خوشفرمش رو دور بازوش حلقه کرده بود
به نظر درد داشت
صورتش رنگ پریده و لب هاش به سفیدی نزدیک بود
اخمی کرد و کمی خودش رو روی صندلی بزرگ و چرم ماشین جلو کشید دست پسر رو از روی بازوی پهنش که با کت لی و مشکی رنگی پوشیده شده بود برداشت
با دیدن خونی که از لابه لای انگشت های آلفا بیرون میریخت نفسش رو با استرس بیرون فرستاد
جکسون گفته بود حال جونگ کوک خوبه پس آلفای شکلاتی اون زخم رو از هیونگ هاش مخفی کرده بود ؟.
لبش رو گزید و بعد باز کردن باندانای قرمزی که با طرح
های سفید تزئین شده بود
پارچه ی تقریبا نازک رو از فاصله ی بین زیر بغل و بازوی پسر کوچکتر رد کرد و گره ی محکمی درست جایی روی زخم زد و دستش رو محکم روش فشار داد
رو به جکسون که با نگرانی از داخل آینه به افراد زخمی پشت ماشین خیره شده بود
لب زد
_برو بیمارستان هیونگ
جکسون سری تکون داد و متقابلا با تن صدای آرومی زمزمه کرد
_باشه
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
_جونگ کوک شی حواست هست توی این دوماه این پنجمین باریه که اومدی اینجا ؟
لبخند کوچیکی به دکتر سن بالای کنارش زد
و سری تکون داد با چشمهاش در حال
جست و جو برای پیدا کردن دوست داشتنی ترین پسر زندگیش بود
با ندیدن دلبر چشم آبیش نفس رو با ناراحتی بیرون داد
امگاش بدون اون برگشته بود خونه ؟
دکتر هان لبخند کوچیکی به
بیقراری و رایحه تلخ شده ی آلفای جوان زد
و با انگشت به گوشه ای اشاره کرد
_دنبال کی میگردی جونگ کوک شی؟امگات اونجاست
جونگ کوک به سرعت بلند شد اما با پیچیدن درد شدیدی توی بازوش ناله ی بلندی کرد
سرش رو برگردوند و به امگای مو آبیش که هر چند ثانیه پلک هاش روی هم میفتاد
و بعد به سرعت باز میشد و به اطراف نگاه میکرد تا از امن بودن جای آلفا و دوست هاش مطمئن بشه
_کیوت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
با لبخند کوچیکی به مرد چشم سبزی که با لباس خونی صورت کبود و دستهایی که با بند چرم و مشکی رنگی به صندلی بسته شده بود خیره شد
اینطور نبود که از شکنجه شدن کسی اون هم مقابلش لذت ببره اما این مرد فرق داشت
تا جایی که فهمیده بود مادر ها و بچه هاشون رو ازهم جدا میکرد از مادر ها برای خودش و دوستهاش استفاده میکرد و بچه های کم سن و سال رو به برادر پدوفیلش میداد
لب هاش رو بهم فشرد و پوزخند کوچیکی زد
بعد پوشیدن دستکش مشکی و پلاستیکی چاقوی کوچیکی که رو میز بود رو برداشت و بعد اشاره ی کوتاهی به جکسون آلفای بزرگتر از مرد چشم سبز فاصله گرفت
نوک تیز چاقوی طلایی رو که دسته ی چوبی و خوش حالتش به شکل سر گرگی تراش خورده بود
به آرومی روی خط فک مرد کشید
فلیپ از برخورد نوک تیز و سرد چاقو به پوست زخمیش لرزی کرد و هیسی کشید
جونگ کوک پوزخند ترسناکی زد و به آرومی زمزمه کرد
_میدونی چیه ؟ من کنار جفتم و خانوادم یه آلفای کیوتم این چیزیه که تهیونگ صدام میکنه تهیونگ میشناسیش مگه نه توی حرومزاده به خودت اجازه دادی لمسش کنی و من این رو به سادگی نمیبخشم
با لرزیدن مردمک سبز چشم مرد تک خندی زد و لب پایین مرد رو بین دو انگشت پوشیده شده با دستکشش گرفت و با کشیدنش دندون های قفل شده ی مرد مقابل چشمهاش ظاهر شد
انگشت اشاره و وسطش رو به زور وارد دهن مرد کرد و زبونش رو بین انگشتش فشرد
با حالتی که انگار چندشش شده به مرد که صداهای نامفهومی از راه حلق و گلوش ایجاد میکرد خیره شد
چاقو رو بالا آورد و با آرامشی که کاملا ظاهری بود نوک تیزش رو از زیر وارد زبون مرد کرد
آلفای بسته شده ناله ی بلندی کرد
راه حلقش از خونی که از زبودنش میریخت بسته شده بود
و توان فریاد زدن و نفس کشیدن رو ازش گرفته بود
جونگ کوک با استرسی که سعی در کنترلش داشت چاقو رو از زبون مرد بیرون کشید و بعد کشیدن موهاش سرش رو پایین کشید و بعد ضربه ای که به گردنش زد
مرد رو مجبور به تف کردن خون داخل دهانش کرد
درسته کارش بیرحمانه بود اما نمیتونست لحظه ای که زبون کثیف مرد روی لاله ی گوش جفتش کشیده شده بود رو از ذهنش بیرون کنه اما خب مرد به اندازه ی کافی تنبیه شده بود نه ؟
سعی کرد لرزش شدید دست هاش رو با پنهان کردن مشت هاش توی جیب شلوارش مخفی کنه
با حرص پوفی کرد و رو به جکسون که تا اون موقع با پوزخند به صحنه ی مقابلش خیره شده بود
زمزمه کرد
_دکتر رو خبر کن هیونگ
جکسون با ابروی بالا رفته از تعجب به جونگ کوک خیره شد
_وا د فاک جونگ کوک ؟داری برای اون دل میسوزونی حال و روز آنا رو ندیدی؟ اون همه امگای زخمی رو ندیدی ؟
با شکل گرفتن صورت مظلوم دختر موطلایی مقابل چشم هاش هوف بلندی کشید
_هیونگ بهت گفتم دکتر خبر کن نگفتم که آزادش کن بهش نیاز داریم ،نباید بمیره خب؟
جکسون با نارضایتی سری تکون داد
و بعد برداشتن تلفنش از اتاق خارج شد
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
° دو روز بعد °
_کوکی؟
_نمیخوای باهام حرف بزنی ؟
_باور کن تقصیر من نبود من فقط میخواستم از اون مغازه ی کوفتی خرید کنم به من چه که یه هرزه اون حرفا رو زد ؟آخه مگه بچه ای هر دقیقه قهر میکنی ؟
جونگ کوک چشمی چرخوند و پوفی کشید
_من قهر نیستم ته
تهیونگ لب پایینیش رو توی دهنش کشید تا از لرزش جلوگیری کنه نمیخواست ضعیف به نظر بیاد
درسته عاشق این بود که خودش رو برای دوست پسرش لوس کنه اما تاوقتی کوک اینطور بهش بی اعتماد بود دوست نداشت خودش رو زیادی بی پناه جلوه بده از دوروز پیش بعد تموم شدن ماجراها رفتار آلفا ، نه تنها آلفا بلکه کل افراد امارت باهاش سرد شده بودن و محض رضای خدا تهیونگ حتی دلیلش رو هم نمیدونست
از طرفی جونگ کوک با دیدن لبهای پسر که به حالت کیوتی به سمت پایین متمایل شده بودن لبخند کوچک و نامحسوسی زد و توی دلش شروع به قربون صدقه رفتن برای پسری که با لپ های کیوتش که باد کرده بود و هر ثانیه خالی و پرش میکرد و سر پایین به پاهاش خیره شده بود کرد
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
(:
متن پارت چک نشده
تعداد کلمات 1128
CITEȘTI
°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°
FanfictionPart of the story: هزار سال پیش امگای سفیدی به دنیا اومد که از طرف الهه ماه به عنوان فرزند ماه معرفی شد امگای سفید جفت گرگ سیاه و خون خالصی بود که بعد مارک شدن توسط هم قدرت های زیادی به دست آوردن سال های اول همه چیز خوب پیش میرفت که آلفای امگای جوا...
