p1

7.2K 733 104
                                    


زمان حال_یونا

جانگوک روبروی دخترش روی زانوهایش نشست یقه ی پیراهن عروسکیشو درست کرد و موهاشو که خرگوشی بسته شده بود مرتب کرد
+آبا پیشته باشه؟
یونا سرشو چندبار به سمت پایین حرکت داد و مظلومانه به کوک نگاه کرد
+آفرین خوشگلم
جانگوک دخترشو بغل کرد و روی صندلی نشوند دفتر نقاشیشو جلو کشید و گفت:
+میخوای برای آبا یه نقاشی بکشی؟
_اون عموهایی که گفتی کی‌ میان؟
کوک دستی به سر دخترکش کشید و گفت:
+دیگه باید پیداشون بشه یادت باشه هر سوالی ازت پرسیدن راستشو بگی باشه؟
_ولی پاپا همیشه دروغ می‌گفت
چهره ی جانگوک درهم شد اخم کرد و پرسید
_چه دروغی یونا؟
یونا که داشت با مداد رنگی زرد رنگش خورشید میکشید بدون اینکه سرشو بلند کنه جواب داد
_اون همیشه میگه حالش خوبه ولی همه جاش پر از زخمه
کوک دستاشو مشت کرد و دندوناشو رو هم فشار داد همون لحظه با صدای در از فکر و خیال دراومد
درو باز کرد 
_اونا اومدن؟
+آره
یونا از پشت میز بلند شد و بدو بدو خودشو به کوک رسوند و دستاشو دور پای عضلانی پدرش حلقه کرد
جانگوک با دیدن دخترش که نشونه های ترس تو چهرش ظاهر شده بود بغلش کرد
+نیازی نیست بترسی یونا اونا‌ می‌خوان پاپارو پیدا کنن
دو افسر پلیس جوان وارد خونه شدن
#سلام آقای جئون
+سلام بفرمایین
&ببخشید مجبور شدیم بیایم خونتون  اداره ی پلیس برای صبحت با دخترتون مناسب نبود
+بله درسته
&من افسر کیم هستم ایشون هم افسر لی
+خوشبختم
افسر کیم دستشو روی سر یونا کشید و گفت:
&چطوری خانم زیبا؟
یون صورتشو تو سینه ی پهن پدرش مخفی کرد
+یکم خجالتیه....لطفا بشینید
هر دو افسر توی سالن پذیرایی نشستن کوک دخترشو زمین گذاشت و قهوه رو تو فنجونا ریخت و وارد سالن شد یونا به پاش چسبیده بود و نمیتونست درست راه بره
+یونا ما با هم حرف زدیم دخترم
جانگوک فنجونارو روی میز گذاشت هر دو افسر تشکر کردن
#منم یه دختر همسن تو دارم عزیزم
یون با خجالت و ترس به اون دو نفر نگاه میکرد کوک دخترشو روی مبل نشوند و گفت:
+میخوای نقاشی جدیدتو به عموها نشون بدی؟
یونا سرشو به دو طرف تکون داد
&یونا حتما آبات بهت گفته که ما چرا اومدیم خونتون ....ما میخوایم اون آدم بدجنسی که تو و پاپاتو دزدیده بودو پیدا کنیم باشه؟
یون جیغ زد
_نه ددی بدجنس نیست
جانگوک با شرمندگی گفت:
+معذرت می‌خوام .....یونا مراقب رفتارت باش!
#اشکالی نداره آقای جئون اون فقط یه بچه س
&خب یونا تو‌ دوست داری پاپاتو پیدا کنیم یا نه؟
یونا کمی فکر کرد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد
&پس باید بهمون کمک کنی باشه؟
یونا که کمی نرم تر شده بود با اخم به پدرش نگاه کرد تا ببینه اون چه نظری داره جانگوک یک دور چشاشو باز و بسته کرد و سرشو تکون داد تا خیال دخترشو راحت کنه
#حالا بگو چرا میگی اون آقا بدجنس نبود؟
_ددی؟
#درسته ددی
جانگوک با اخم دستشو زیر فکش گذاشت و به فکر فرو رفت
_ددی مهربونه برام شکلات میخره با یه عالمه عروسک
&خب دیگه چیکار میکرد؟
یونا نگاهشو به در دوخت انگار پشت در گذشته ی تاریکی وجود داشت که شب ها کابوسشو میدید دو افسر پلیس با چشمانی منتظر به دختربچه نگاه میکردن
کمی بعد دختربچه با لحنی غمگین گفت:
_اما بعضی وقتا عصبانی میشه
#وقتی عصبانی میشد چیکار میکرد؟
_پاپارو تنبیه می‌کنه
&میتونی بهم بگی چطور این کارو میکرد؟
_ ددی یه شلاق سیاه ترسناک داره اگه پاپا پسر بدی باشه ددی با اون شلاقه میزنتش
#اینجور موقع ها تو چیکار میکردی؟
_من همیشه به پاپا میگم پسر خوبی باشه آخه دوست ندارم ددی بزنتش
&حتما دلت براش خیلی تنگ شده
یونا سرشو تکون داد جانگوک با نگرانی به دخترش نگاه میکرد میترسید از یادآوری چیزایی که دیده بترسه یا حالش بد شه
#ددی چه شکلیه یونا؟
_قدش بلنده.... بیشتر وقتا اخم می‌کنه.....ددی خیلی خوشتیپه
&خب اون دیگه چیکار میکرد؟
_منو میبرد شهربازی
&پاپا هم میومد؟
_نه پاپا نمیتونه با ما بیاد شهربازی
#چرا؟
_چون اگه از خونه بره بیرون ددی عصبانی میشه
&بیشتر از این دخترتونو خسته نمی‌کنیم فکر میکنم فعلا کافی باشه
+یونا برو بقیه ی نقاشیتو بکش
یونا به طرف میز دوید و پشتش نشست
+ لطفا برو تو اتاقت و ادامه ی نقاشیتو اونجا بکش
یونا وسایلشو جمع کرد و از پله ها بالا رفت
#آقای جئون این خیلی عجیبه که این بچه با وجود چیزایی که دیده از اون آدم بدش نمیاد
+بله و هنوزم ددی صداش میزنه
#چند سالشه؟
+شیش
&گفتین چند وقته از گم‌ شدن همسرتون میگذره؟
+دو ماه
#ایشون همه چیو براتون تعریف کرده بودن؟
+بله تقریبا.... فایل صوتی صحبتاش هم تو بایگانی اداره ی پلیس هست
&درسته
#اولین باری که گم شد چند سالش بود؟
+شونزده
&من فکر میکنم شما زیاد حالتون خوب نیست
+معذرت می‌خوام یکم سرم درد می‌کنه
#اشکالی نداره میتونیم بعدا بیایم
+نه میتونم صحبت کنم
&باید از ابتدای آشنایی و زندگی جیمین صحبت کنین آمادگیشو دارین؟
+بله فکر میکنم
#اما به نظر من بهتره کمی استراحت کنین ما میتونیم فردا بیایم
همون لحظه یونا با قدم های تند و کودکانش وارد سالن شد کاغذ تو دستشو به طرف افسرا گرفت و گفت:
_من یه نقاشی از ددی و پاپا کشیدم
افسر کیم نقاشیو از یونا گرفت بهش نگاه کرد هرچی بیشتر به نقاشی نگاه میکردن اخماشون هم بیشتر تو هم گره میخورد
#این چیه یونا؟ میتونی بهم توضیح بدی؟
_خب این ددیه اون چیزی که تو دستشه شلاقشه.....اون یکی هم پاپائه
&چرا صورت ددی رو پوشوندی؟
یون فقط نگاه کرد
افسر لی گفت:
#میشه این نقاشیو بدی به من؟
یونا سرشو تکون داد
#ممنونم یونا
دو افسر بعد از خداحافظی با جانگوک‌ از خونه خارج شدن کوک جلوی دخترش زانو زد
+بازم از اون نقاشی های ترسناک کشیدی؟
_فقط میخواستم ددی و پاپارو نشونشون بدم
کوک نفسشو با کلافگی فوت کرد ......یونارو بغل کرد و به اتاقش برد
_عموها دیگه نمیان؟
+میان اما تو نباید جلوشون جیغ بزنی
_اونا پاپارو پیدا میکنن؟
+آره دخترم پیداش میکنن
یونا لباشو کمی به سمت جلو غنچه کرد و گفت:
_دلم برای پاپا تنگ شده
+منم همینطور دخترم
جانگوک سر دخترشو بوسید و بغلش کرد اونو به سینه ی گرم و آرامش بخشش چسبوند و زمزمه وار گفت:
+منم خیلی دلم برای پاپا جیمین تنگ شده خیلی زیاد.......

یونارو بغل کرد و به اتاقش برد _عموها دیگه نمیان؟+میان اما تو نباید جلوشون جیغ بزنی_اونا پاپارو پیدا میکنن؟+آره دخترم پیداش میکننیونا لباشو کمی به سمت جلو غنچه کرد و گفت:_دلم برای پاپا تنگ شده+منم همینطور دخترم جانگوک سر دخترشو بوسید و بغلش کرد اون...

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

یونا🌹
۶ ساله

نقاشی یونا 🎃

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

نقاشی یونا
🎃

❤️🌿❤️🌿

اینم از پارت اول 💙✌️

اگه دوستش دارین لطفاً حمایت کنین💚💐

شرط آپ:
ووت: 50

The Lost Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt