30

7 3 2
                                    

اصلا حسو حال دقتای کارو نداشتم .

چندین دفعه مجبور شدم کارمو از اول انجام بدم .

تمرکز کافی نداشتم .

از طرفی دعا میکردن که شوگا رو ببینم و بتونم یه دل سیر برادرمو بغل کنم و ببینمش ولی الان هیچکدوم انجام نشده و نتونستم .

کلافه سرمو روی میز گذاشتم .

ساعت هنوز ۱۱ بود .

گوشیمو برداشتم .

      Send message to "Anisim"

  -حوصلم سر رفتهههههه

Anis seen

  -پاشو برو نامجونو ببوس .

  -کثافت تو از کجا میدونی ...

Anis seen

  -لیهان تعریف کرد .

  -جدی میگم حوصلمممم سر رفتهههه ...

وقتی دیدم دیگه سین نشد گوشیو کنار گذاشتم .

در حال باز با خودکارای روی میزم بودم که در یهویی باز شد .

سرمو بالا بردمو با قیافه ی وحشتناک شوگا رودر رو شدم .

بلند شدم و وایسادم .

انیس پشت یونگی و لیهان وایساده بود و با دستش بهم نشون میداد که "اوضاع خیطه"

-تو اینجا چیکار میکنی؟

-ببخشید ... نامجون خودش گفت که ...

یونگی بدون توجه به حرفای اخرم راهشو کشید و از اتاق رفتو درم بست .

لیهان بدو سمت میزم اومد .

-باورم نمیشه تو اینجایی ...

ابروهامو بالا انداختم .

-چرا اونوقت ؟

_خیلی پشتت حرف بود ... چیزایی گفته بودن فکر نمیکردم دوباره بیای ...

-چی؟

-میگفتن با شوگا قرار میزاری یا که پولای داداشتو به جیب زدی و فرار کردی ...

-ودف ... میتونی از نامجون وضعیت زندگیمو بپر ...

-میدونم خودمم شاهد بودم . بعضی وقتا نامجون منم با خودش میبرد .

با پوزخند گفتم : میپاییدی؟

با لبخند سری تکون داد .

بعد یهو قیافه یجدی گرفت و ادامه داد :

ولی میدونستم تو اینجور ادمی نیستی تا اینکه جیهوپ اومد و با حرفش کلا همچیزو عوض کرد .

-چرا الان شوگا با من مشکل داره؟

-اون مشکلی نداره ... نامزدش مشکل داره ...

با شنیدن اسم نامزد سرم سوت کشید و تمام فکرام یهو روی زمین سقوط کرد .

Club HouseWhere stories live. Discover now