یاد حرفایی که بهم گفته بود افتادم ...
اون گفته بود دوسم نداره یعنی احساسش تغییری کرده ؟
متوجه تغییر احساساتم شد و بهمین دلیل با دستشو چونمو بالا اورد .
دیگه اون نگاهای ناراحت و نفرت آمیز نبود .
یه نگاه عادی یا شایدم محبت آمیز .
هیچ کاری نمیکرد و فقط بهم نگاه میکرد .
حس میکردم قلبم داره از جاش در میاد .
یهو لبخند زد .
میتونم اون لحظه بگم قلبم به معنی واقعی اتیش گرفت .
نمیتونستم دست از سر اون چشماش بردارم وقتی اونجوری توی چشمام کنکاش میکرد .
حس میکردم میتونه روحمو از توی چشمام بیرون بکشه .
-و اونجایی که چشمانت من را بیمار کرد ...
نفس عمیقی کشیدم . ظاهرا خیلی وقت بود نفسم توی سینم حبس بود .
گوشی یونگی زنگ خورد .
با کلافگی رفت تا قطع کنه که با دیدن اسم اون شخص منصرف شد .
دستمو روی قلبم گذاشتم .
خیلی درد میکرد .
حس میکردم دیگه حسش نمیکنم .
حتی این حالات با جیمینم بهم دست نداده بود .
واقعا کار درستی بود ؟
ده دقیقه ای گذشته بود و یونگی نیومده بود .
رفتم سمت اتاقی که فکر میکردم داره توش با تلفن حرف میزنه .
بهم نگاهی کرد و با دستش علامت داد که تا چند دیقه دیگه میاد .
لبخندی زدمو اروم سمتش حرکت کردم .
پشتش روی تخت نشستم .
اروم دستامو از زیر بغلش حرکت دادمو اونو توی اغوشم کشوندم .
میتونستم نفسای صدا دار و قلب بی قرارشو حس کنم .
سرمو روی کمرش گذاشتمو با تمام دقت به صدای ضربانش گوش دادم .
وقتی تلفنو قطع کرد دستامو از هم باز کرد و در یک ان برگشت سمتم و منو روی تخت هل داد و خودشم روی من اومد .
نمیتونستم لبخند پتو پهنی که زده بودمو مخفی کنم .
-شیطونی ... منم کارم ادب کردن دخترای شیطونه ...
بلند خندیدم .
قیافش جدی شد و شروع کرد سمت صورتم اومد .
استرس تماما وجودمو فرا گرفته بود و در عین حال دلم میخواست زودتر فاصله رو تموم کنمو ببوسمش .
بالاخره لباش به لبام برخورد کرد .
میتونستم اون لحظه قسم بخورم که تا ابد میخواستم لب های اون همونجا بمونه .
YOU ARE READING
Club House
FanfictionI Loved & I Loved & I Lost u ژانر : رومنس ، هپی اندینگ ، درام کاپل : ؟ وضعیت : پایان یافته