part6

1.3K 286 7
                                    


جونگکوک:

یادداشتی به خودم: رسیدن به اولین مهمانی انجمن
دانشجوییِ سال در خانه تائُو با چشمی کبود و بدون دوست
دختر همیشگی_ البته الان باید بگم دوست دختر سابق_
سوال های زیادی به وجود میاره و یک عالمه نگاه خیره را به
همراه دارد.
چشم کبودم به خاطر مبارزه دیشب بود. درست وقتی به نظر
میرسید من برندهام، ضربه سنگینِ مستقیمی به فک و لگدی
به شکمش زدم و اون مثل یک گونی آجر روی زمین افتاده
بود. از ماه مِی که دانشگاه تموم شد تا الان این سومین بُردم
بود.
مشت های دردناکم را به شلوار جینم مالوندم.
دردش ارزشِ هر وونی که به خونه بردم را داشت.
وقتی از در وارد شدم یکی از خواهر کوچولوهای افتخاریِ
انجمن با لبخندِ بزرگی پرسید:

"نادیا کجاست؟"

پوزخند صدا داری زدم:

"همراه من نیست. احتمالا با تیم تنیس مردانه."

همانطور که از کنارش میگذشتم ابروهایش بالا رفتند. معلوم
بود نشنیده زوج معروفِ توی تابستون از هم جدا شدند.
وقتی نادیا را در حال بالا و پایین رفتن روی آلتِ مرد دیگه‌ای
دیده بودم تمومش کردم. از یادآوری خیانتش دست هایم
مشت شدند. اون میدونست من دقیقا کِی از در وارد می شم،
و خیلی خوب زمان بندی کرده بود. تمام قسمت های
نقشهاش را خوب برنامه ریزی کرده بود تا من را وحشت زده
کند و وادارم کند کاری که اون میخواد را انجام بدم. براش
حلقه بخرم، به دانشگاه حقوق برم و مثل پدرِ احمقم باشم.
هرگز همچین اتفاقی نمیافتاد.
نقشه هاش شکست خورده بودند و من ولش کردم.
همونطور که مادرِ مرحومم می گفت اون فقط ظاهر زیبایی
داشت و در اصل یک هرزه بود.
بیشتر روزها حس میکردم قلبم بهبود پیدا کرده اما اعتمادم
به بقیه از بین رفته بود.
تا جایی که میدونستم نادیا هنوز با دوست پسر جدیدش بود،
یک بازیکنِ تنیسِ شیک و پیکِ برزیلی. دوناتِلو یا مایکل
آنجلو، یا همچین چیزی. یکی از الکپشت های نینجا بود؟
آره.
فکرش را از سرم بیرون کردم و واردِ نشیمنِ بزرگی شدم، که
در روزهای عادی یک ردیف کاناپه، میز عسلی و بطری های
آبجو داشت اما حالا یک عالمه آدم داشتند روی یک سِنِ
رقصِ موقتی میچرخیدند. موزیک با صدایی بلند پخش
میشد، چراغ چشمک زنِ بزرگی اطرافِ اتاق را روشن میکرد
و لیوان های قرمزِ سولو روی زمین ریخته بود.
من عضوِ این انجمن نبودم، وقت این را نداشتم که هر شب تا
خرخره مست بشم، اما بهترین دوستم جیهوپ مدیرِ تائو بود برای
همین قابل درک بود که من همیشه دعوت میشدم.
همانطور که از اتاق عبور میکردم مهمان ها ازم سوال
میپرسیدند.
یکی از دخترها پرسید:

"هی، نادیا همراهت نیست؟"

درسته. اون یک آشغال عوضیه و من باهاش بهم زدم.
وقتی داشتم رد میشدم یکی از پسرها گفت:

"پسر، چشمت چی شده؟"

نگاه تیزی بهش انداختم. جدی؟ تو در مورد مبارزات زیرزمینی
خبر نداری؟ حتما تازه اومدی.
بطری آبی از روی بار برداشتم و درشو باز کردم تا جرعه
بزرگی بنوشم.
جیهوپ با صدای بلندی گفت:

My boxer_kookminWhere stories live. Discover now