"8"

108 39 14
                                    


صدای جیک جیک گنجشکا همه جا رو گرفته بود،دیگه از سرو صدا های دیشب اثری نبود،لویی تو جاش غلتی زد و همونطور که رو شکمش خوابیده بود پاهاشو از هم باز کرد...
با خوردن پاش به پوست یکی سریع چشم هاشو باز کرد،با دیدن پسری که کنارش خوابیده بود اتفاقات دیشب به ذهنش رسیدن

*

-میگم بیشتر ناله کن...

-فاک...مرد چته میخوایی پاره ام کنی؟

هر چه صدای آهنگ بیشتر میشد لویی هم بیشتر پایین تنه شو به پشت پسره فشار میداد.
وضعیت عجیبی بود...

*

چشم هاشو روی هم گذاشت و کلافه ملحفه رو از روی پسره ورداشت و همه شو دور خودش پیچید،حوصله نداشت وقتشو برای بیرون کردن پسره تلف کنه پس امیدوار بود قبل بیدار شدن از چرتش رفته باشه،که همونطور هم میشد.
_____________________

هر دو سر میز، روبه روی هم نشسته بودن و به آرومی صبحونه میخوردن،خستگی از صورت هر دو مشخص بود...
وقتی تموم شب رو در حال مسابقه ی صدا باشن باید همین انتظار رو هم داشته باشن!
لویی نگاهی به میز انداخت و دنبال بیکن گشت با دیدنشون جلوی هری دستشو دراز کرد تا ورداره ولی هری قبل اینکه لویی بهشون برسه ظرف رو ورداشت و همشو داخل ظرفش قرار داد و با لبخند پیروزمندانه ای ظرف خالی بیکن رو سر جاش گذاشت.
لویی لبشو با حرص گاز گرفت و دست دراز شده شو که تو هوا خشک شده بود رو عقب کشید.
اگه واقعا قرار نبود بره برای قسمت های آسیب دیده ی خونه اش وسایل انتخاب کنه قطعا هری رو روی میز صبحونه میخوابوند و درست حسابی کتکش میزد ولی واقعا وقت نداشت...
پس بیخیال بیکن شد.
سرشون با ظرف جلوشون گرم بود که صدای زنگ خونه باعث شد به در نگاه کنن.
جنت با عجله از آشپزخونه بیرون اومد و در رو باز کرد و هر سه با دیدن جوآنا و دزموند و البته تیلور تعجب کردن.

لویی-مامان؟بابا؟

از جاش بلند شد و خواست به سمتشون بره که با داد و هوار های جوآنا سرجاش میخکوب شد.

جوآنا-نمیفهمن...این ایتالیایی های احمق هیچی از کیفیت و برند نمیفهمن...بازیچه شون قرار دادن مارو...

کلاه بزرگی که به سر داشت رو روی مبل انداخت و به سمت طبقه ی بالا رفت-همیشه ازشون متنفر بودم...

دزموند آهی کشید و نگاهی به پسراش انداخت-سلام پسرا...

و به دنبال جوآنا راه افتاد،به نظر میرسید قراره حسابی باهاش حرف بزنه تا آرومش کنه.
با رفتن اونا و کم شدن سروصدا تیلور کلافه به داخل پذیرایی قدم ورداشت و سر میز نشست-باورم نمیشه سفرم بهم خورد.

لویی که وسط پذیرایی خشکش زده بود سریع چرخید و سرجاش نشست-چی شد؟

هری به هیچ وجه خودش رو درگیر موضوع نمیکرد و اصلا واکنشی نشون نمیداد،فقط مشغول خوردن بود.
تیلور دستش رو زیر چونه اش قرار داد و ظرف پنکیک ها رو جلوی خودش قرار داد و با چنگال لویی شروع به خوردنشون کرد.
جنت هم با کنجکاوی کنار هری نشست-خب بگو...

I Hate You[L.S]Where stories live. Discover now