part 8 ,9

360 70 16
                                    

یونگی:

توی ماشین نشسته بودم، به خاطر اذیت های دیشب یونا امروز دیر بیدار شدم

گوشیم زنگ خورد، نگاهی به اسم روی صفحه انداختم
تماس رو جواب دادم:

¥بله؟

٪ببخشید اقای مین،از شرکت J.P اومدند و توی اتاق جلسه منتظر شما هستند.

کلافه سری تکون دادم،نباید توی دیدار اول با شرکتی که میخواستم قرار داد ببندم دیر کنم ، اوتم نه هر شرکتی، شرکت J.P امریکا...

به منشی گفتم:
¥بگید تا ۵ دقیقه دیگه می رسم...
و بعد تلفن رو قطع کردم

به شرکت رسیدم،سوییچ ماشین رو به نگهبان دادم
¥ماشین رو بزار پارکینگ.

نگهبان سوییچ رو برداشت و تعظیمی کرد

سوار اسانسور شدم و طبقه اخر رو زدم، در بسته شد،برگشتم خودم رو توی ایینه نگاه کنم ، کتم رو صاف کردم و دستی توی موهای تازه رنگ شده ام کشیدم

اسانسور ایستاد،در باز شد و به سمت میز منشی حرکت کردم

¥توی اتاق هستن؟

منشی بلند شد و گفت:
٪سلام اقای مین...بله.

خوبه ای گفتم و به سمت اتاق جلسه رفتم

در رو باز کردم و سلام کردم،
دو مرد بلند شدند و تعظیمی کردند

روی صندلی روبروی انها نشستم، و دست هامو توی هم قفل کردمو گفتم:

¥ بابت تاخیر عذر میخوام...

یکی از اونها جواب داد:

مشکلی نیست ما هم تو این زمان،اطراف رو نگا میکردیم
و بعد ادامه داد
من لی مینهو هستم

¥خوشبختم اقای لی

و بعد به مردی که تا الان ساکت بود نگاه کردم و گفتم:
و شما...اقای آدلر هستید؟

مرد سری به نشانه مخالفت تکون داد و گفت:
خیر اقای مین...ما معاون های اقای آدلر هستیم. اقای آدلر هفته اینده به کره میان...

خودکاری که دستم بود رو روی میز گذاشتم، ابروهامو بالا انداختم‌ و گفتم:

¥من دارم با شرکت J.P قرار داد میبندم، طرف قرار داد من رئییس اون شرکت هست. بالحن تندی ادامه دادم: و اونوقت اقای آدلر افتخار ندادن توی دیدار اول خودشون تشریف بیارن؟

مردی که خودش رو لی معرفی کرده بود گفت:

اقای آدلر مشکلی داشتند، نمیتونستن این هفته بیان...

پوزخندی زدم و نگاهم رو از دوتا مرد گرفتم و گفتم: پس هر وقت مشکلشون حل شد و خودشون اومدن، بعد با خودشون قرارداد میبندم

بعد از حرفم بلند شدم و گفتم :
الان هم من رو ببخشید، باید به کارهای مهمتری برسم.

به سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم

𝐈 𝐝𝐢𝐝𝐧'𝐭 𝐟𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 𝐚𝐧𝐲𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now