Namjin🍓

475 72 5
                                    

نیم ساعتی بود که کوک رو به بیمارستان رسونده بودن و الان کوک توی یکی از اتاقهای بیمارستان خوابیده بود،با چندتا آرامش بخش خوابونده بودنش.
یونگی تا خود صبح بیدار مونده بود داشت کارای ترخیص و دکتری کوک رو انجام میداد و از طرفی هم نگران حال جیمین بود.بعد از اینکه کوک رو به بیمارستان رسوندن جیمین کمی گریه کرد و بعدش خوابش برد.
آهی کشید و به ساعت نگاه کرد.ده دقیقه دیگه ساعت ۷ میشد و اون پلک روهم نذاشته بود.
به سمت در خروجی رفت و سوار ماشین شد و به سمت نزدیکترین کافی‌شاپ بیمارستان حرکت کرد.
از ماشین پیاده شد و بعد از قفل کرد در ماشین وارد کافه شد و به سمت میز رفت و با انگشت اشاره چندبار زد روی میز تا کسی بیاد.
با اومدن دختری جوون و زیبایی کمی خودشو عقب کشید سرفه فیکس کرد تا توجهش رو جلب کنه.
دختر با دیدن مردی زیبا خوش پوش جذاب و همه چیز تمومی لبخند پر عشوه ای زد و نزدیک میز شد:سلام مستر چیزی میل دارید؟!
یونگی چشماش رو از این همه عشوه های مزخرف و چندش ریز کرد:ممنون،یه لیوان قهوه فوری میخوام بدون شکر و شیر!
دختر با همون لبخند از نظر یونگی چندش سری تکون داد و گفت: حتماً هانی الان آماده میشه.
چشمکی زد و رفت.یونگی خیلی جلوی خودش رو گرفت تا همونجا عوق نزنه.بالاخزه دختر اومد یه لیوان قهوه فوری به همراه یه کاغذ داد دستش.
یونگی لیوان رو گرفت و به کاغذ که شماره دختر بود نگاه کرد.
بی حس کاغذ رو جلوی دختر مچاله کرد و توی سطل انداخت:نیازی به این همه عشوه و هرزه بازی نبود،من ازدواج کردم.
و حلقه طلایی رنگ توی انگشتش رو نشون دختر داد و بوسه ای روش زد.
پوزخندی به چهره حرصی دختر زد و از کافه خارج شد.
قلوپی از قهوه خورد و سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
از ماشین پیاده شد و به سمت اتاق کوک رفت با دیدن جیمین و کوکی که داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن لبخندی از روی آرامش زد و تقه ای به در زد.
جیمین به در خیره شد و تونست از توی پنجره یونگی رو ببینه.
از جاش بلند شد و رفت سمت در و بازش کرد:یونگی!در باز بود.
یونگی خم شد و بوسه ای روی سر جیمین گذاشت و لیوان قهوه رو دستش داد:می‌دونم عزیزم دیدم خلوت کردین گفتم دور از ادبه در نزده بیام تو.
چشمکی به جیمین خندون زد و نزدیک کوک شد.
جونگ کوک با ذوق خنده ای کرد و دستاش رو به سمت یونگی هیونگش دراز کرد:هیونییییی!کوکی دلش بلات تنگ سده بود:(
یونگی با لبخند ی پر مهر کوکی رو توی بغلش گرفت و بوسه محکمی روس سرش گذاشت و شروع کرد به حرف زدن:یونی هم دلش برای کوکی تنگ شده بود،هوممم حالا دیگه حالت خوبه خوبه!میتونیم بریم خونه،هوم نظرت چیه؟!
کوکی سرش رو از روی سینه یونگی برداشت و با چشمای اکلیل بارونش نظر خودش رو داد:یونییییییی بلیم شهر باژیییییییی!
یونگی نگاه نامطمئنی به جیمین کرد و وقتی لبخندی رو دید آه بیصدایی کشید و موافقت کرد:اوکی اوکی خیلی خوب شب میریم الان شهر بازی ها بستن خوبه؟!
کوکی سر تکون داد:باشه!یونی بسنی:(
با لحن مظلومی گفت و چشماش رو پاپی شکل کرد تا دیگه نتونه در برابر خواستش مقاومت کنه.
یونگی درحالی که با چشمای ریز شده درحال مبارزه با اون چشمای درشت گوگولی مگولی مظلوم کوک بود عرق سردی روی بدنش نشست.
بالاخره دادی کشید: واییییییییییییی باشه باشه فقط اون چشمات رو جمع کن! ناموسا اگه ریز دست قاتلم باشی میتونی با این نگاهت از دستش فرار کنی اونم به راحتی!
جیمین مشتش رو تا آرنج توی دهنش کرده بود تا پاره نشه از خنده.
جونگ کوک اخمی کرد:یااااا جیمینی هیون میبینی یونی چی میده؟!میده من و آدم بدای توی فیلما بدژدن و بقولنم! این خیلی بدجنسانه بود یونی!
جیمین بالاخره قهقهه ای سر داد و به درگیری اون دوتا بچه کوچولو نگاه کرد.
یونگی با احتیاط دست کوک رو گرفت و از روی پله پایینش آورد.
کوک آبنبات چوبی توی دهنش رو درآورد:ممنون یونی!
یونگی سری تکون داد و پلاستیک های خرید رو توی جعبه ماشین گذاشت و کوک رو سوار ماشین کرد و کمربندش رو بست.
جیمین لبخندی به یونگی زد:یونگیا میخوام برای ناهار پاستا درست کنم نظرت چیه؟!
یونگی با مهربانی به جیمین خیره شد:هرچی درست کنی خوشمزست!من که موافقم کوک هم که عاشق پاستاست!پس حله.
جیمین از آینه به کوک نگاه کرد که داشت با تبلتش برنامه کودک مورده علاقه‌اش باب اسفنجی رو نگاه میکرد و یه لبخند بامزه روی لباش بود و داشت آبنباتش رو مک میزد.
خوبه ای گفت و شیشه ماشین رو پایین داد و گذاشت باد موهاش رو به بازی بگیره.
.
.
.
هولااااااااااا باب افسنجیییییییی!
کوکی با خوشحالی گفت و ظرف توت فرنگی رو بین پاهاش گذاشت و درحالی که آروم شعر تیتراژ شروع باب اسفنجی رو میخوند یدونه یدونه توت فرنگی هارو میخورد:باب افسنجی باب افسنجی شلواااال متعبیییییی دو دو دو دو دو دو دو!
خنده ذوق زده ای کرد که صدای زنگ گوشی یونگی توجه جیمین رو جلب کرد.
گوشی رو برداشت و به کسی که زنگ زده نگاه کرد و با دیدن مخاطب "خراب کاره زنجیره ای"با شیرینی خندیدن و توی اتاق رفت و پشت در حموم ایستاد:یونگی نامجون هیونگ زنگ زده!
بدون توجه به اینکه یونگی جواب داد یا نه تلفن رو جواب داد و صدای پرانرژی و مثل همیشه گرم نامجون توی گوشش پیچید
نامی:هیییییی چطوری پسر؟!چه عجب بالاخره جواب دادی کم کم داشتم ناامید میشدم از جواب دادنت!
جیمین:یاااا سلامی هیونگ!جیمینم،ببخسید یکم دستم بند بود و یونگی هم حمومه یکم دیر شد،چه خبر هیونگ تو و جین هیونگ خوبید؟!خیلی وقته ازتون خبری نیست!
نامی: سلام جیمین خوبی؟!آه نه اشکالی نداره آره ماخوبیم امیدوارم شما هم خوب باشید!ببینم شما مهمون نمیخواید؟!جین خیلی دلش برای شما تنگ شده.
جیمین با مهربونی و ذوق شروع کرد به حرف زدن:آره هیونگ بدجورم هوس مهمون داری کردیم!خیلی بدم براتون تنگ شده از وقتی رفتید کانادا دوماهه ندیدمتون!کوکی خیلی سراغ شماهارو میگیره.
همون لحظه کوکی با عروسک توی دستش وارد اتاق شد و لباس جیمین رو کشید:جیمینی جیمینی تیه؟!هوم تیههههه؟!
جیمین:همین الان اومد!میخوای باهاش حرف بزنی؟!
نامجون لیوان چای میوه‌ایش رو روی میز گذاشت و تلفن رو با اون دستش گرفت:آره حتماً!
جیمین خم شد و تلفن رو به کوک داد:عسلم نامی هیونگه!
کوک با جیغی گوشی رو از دست هیونگش گرفت و شروع کرد بلند بلند حرف زدن:نامیییییییی هیووووووون!دلم برات تند شودههههههه!جینی توجاست؟! میقام باهاش حرف بزنم!نامی هیووووون!
نامجون خنده ای از شیرین بازیهای کوک سر داد:آروم باش کوووک!جینم خویه ماهم دلمون برات تنگ شده،تا یه چند دقیقه دیگه میای پیشت هوم خوبه؟!برات یه هدیه از کانادا خریدم!
کوکی جیغی از خوشحالی کشید و درحالی که مثل خرگوشا بپر بپر میکرد تلفن رو ول کرد و شروع کرد به جیغ و داد کردن و تخلیه انرژی.
جیمین همون‌طور که می‌خندید گوشی رو برداشت:همونی چیزی که خودت میدونی!الان مثل این میمونه که سلام خورده باشه انرژی گرفته!داره می‌ره اتاقش رو مرتب کنه تا شما بیاین!چون داشت باب اسفنجی نگاه میکرد.
نامی:خیلی خوب من دیگه برم آماده بشم!می‌بینمت.
جیمین:اوهوم!
جیمین گوشی رو گذاشت کناری و درحالی که داد میزد از اتاق خارج شد: یونگییییییییی زود باش نامی و جین دارن میاااااااااان!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تادااااااااا نامجین با افتخار وارد میشوندددددددد⁦〜(꒪꒳꒪)〜⁩
هولولولوووووووو
لایک و کامنت یادتون نره عشقا🍓

My sweet strawebrry🍓Where stories live. Discover now