"عقاب پیر"
.
.
.بچه ها به ترتیب پایین اومدن و با تعجب به مرد پیر اخمو نگاه کردن و بعد نگاهشون و به زن کنار مرد که اون هم داشت با اخم نگاهشون می کرد داد.یونگی با خونسرد ترین حالت ممکن جلو رفت که هوبی هم پشت سرش حرکت کرد.
_سلام آقای کیم...یونگی ام
_سلام..منم هوسوکم
کیم اخمی کرد و پوزخندی زد و بدن توجه به اون دو پسر سرش رو دوباره سمت پسرش که روی مبل راحتی تکی لم داده چرخید._برمی داشتی همه ی بچه های پرورشگاه و میاوردی
همزمان با این حرف جین از آشپزخونه بیرون اومد و سینی رو جلوی مرد گرفت و پوزخندی زد.
_حداقل دو روز دیگه یکیشون کنارمون هست...نشد وگرنه واقعا بقیه رو هم میاوردیم.نامجون آب دهنش رو قورت داد و لبخند استرسی به پسراش زد که یونگی شونه بالا انداخت و هوسوک زمزیمه کرد."حقش بود" جیمین ابرو هاش رو بالا فرستاد و دوباره نگاهی به صورت پیر مرد انداخت...ابروهای پهن توی هم فرو رفته..چشم های قهوه ای که انگار توی چالن و چروک های بی شمار...لب های باریک و در آخر دماغ عقابی
جیمین تک خندی کرد و به پهلوی تهیونپ با عصبانیت و اخم کنارش وایساده بود زد._ته ته اون یه عقاب پیر و پلاسیدس
چند ثانیه ای طول کشید تا بالاخره تهیونگ حرف جیمین رو هضم کنه و بعد پقی زیر خنده زد.کوک با دیدن شیطنت برادر هاش بالاخره از پشت هوسوک بیرون اومد و سمتشون رفت.
_چی شده؟ته ته چرا میخندی؟
تهیونگ نفسی گرفت و با دیدن چهره ی پیرمرد دوباره ریز خندید که کوک بیخیال تهیونگ سمت جیمین چرخید.
_چی شده؟
_اون یه عقاب پیر و پلاسیدس
کوک خنده ای کرد و دست برادراش رو گرفت و جلو رفت.
_سلام عقاب پیر پلاسیده من کوکیم اینم جیمی و اینم ته ته
با این حرف کوک لحظه ای خونه توی سکوت رفت و بعدش نامجون با ته چهره ای که خنده داشت پذیرایی و ترک کرد...هوسوک و یونگی دست بچه ها رو گرفتن و بالا رفتن و جین با نیشخند نگاهش رو به مرد داد که زنی که خواهر شوهرش بود بالاخره به حرف اومد.
_این بچه های بیچاره رو هم مثل خودت بی ادب و وحشی بار آوردی
_اوه خوشحال شدم که این و شنیدم
و در نهایت ابروهاش رو بالا انداخت و به اون ها تعارف زد تا از خودشون پذیرایی کنن.
نامجون با دیدن بچه ها سمتشون رفت و دستشون رو گرفت.
_با اینکه خنده دار بود اما نبایدهمچین حرفی میزدین...حالا جریانش چی بود؟
جیمین با یادآوری اون خاطره لبخندی زد و لب باز کرد تا برای پدرش هم تعریف کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/303685201-288-k277563.jpg)
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓓𝓮𝓪𝓻 𝓒𝓱𝓮𝓯 𝓪𝓷𝓭 𝓞𝓾𝓻 𝓒𝓱𝓲𝓵𝓭𝓮𝓻𝓮𝓷
Fanfictionmy dear chef and our children🍕🥤 genre: family,fluff,daily couple:namjin up:complete خلاصه ی فیک: نامجون و جین بعد از چند سال بالاخره بهم اعتراف میکنن و بعد اعترافشون و ازدواجشون اون ها تصمیم میگیرن تعدادی بچه رو تحت پوشش قرار بدن اما جین دلش طاقت...