📎بخش چهارم؛

106 59 25
                                    

* ووت و کامنت فراموش نشه ♥🌿:
•~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~°

با احساس خالی بودن معده‌ام، درد خفیفی تو وجودم پیچید و گرسنگی بهم امون نداد و از خواب بیدار شدم .
چانیول زودتر از من بیدارشده بود و کنارم داشت بی صدا کتاب می خوند .
دستمو به کمرش زدم و گفتم: هی..تو تاریکی چجوری می خونی آخه؟

صدام هنوز به اندازه کافی جون نداشت و خواب‌آلود بود. یه نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره سرش رفت تو کتابش .

- نور راهرو یکم کمکم میکنه..

از جام بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم. جونکی هنوز خواب بود و آروم خرو پف میکرد .
+ حتما باید بخونی؟

- آره چون عاشقشم.

خودمو سمت دیواری که ساعت روش بود کشوندم . لعنتی ساعت ۴:۵۵ دقیقه بود .
یه ربع دیگه صبحونه میخوردیم ولی معده‌ام طاقت نداشت تا پونزده دقیقه صبر کنه .
همونجوری که دستمو رو دلم گذاشته بودم و صورتم نارضایتیمو نشون میداد، سمت لباس فرم خاکستریم رفتم .
بدون رمق و انرژی ای شلوارمو درآوردم و تا دستم سمت لباس کارم رفت، یادم افتاد چانیول هنوز پشت من نشسته و بهش نگفتم روشو اونور کنه .
سریع برگشتم تا بهش اعلام کنم برگرده که دیدم کتاب رو جلوی صورتش گذاشته و رسما چسبونده به صورتش .
- میدونم خوشت نمیاد کسی ببینتت..پس بدون نگرانی لباستو بپوش .
لبخندی روی صورتم رو پر کرد .
عمیقا از کارش خوشم اومد. نه این که احساس کنم بدنم خاصه هااا نه..! ولی احساس معذب بودن بهم دست میده بخصوص اینکه چانیول جزو کسایی بود که ویژگیای فرد ایده آلمو داشت و احساس خجالت میکردم اگه همچین کسی بخواد همینجوری منو نیمه لخت ببینه. یه ذره خجالت و حیا که بد چیزی نبود . بود؟

لباس کارمو پوشیدم و طولی نکشید که صدای زنگ بیداری کل راهرو رو پر کرد .
جونکی و چانیول هم به سرعت لباس پوشیدن و همراه هم از اتاق خارج شدیم . از زمان خروج از اتاقمون تا رسیدن به میز دریافت پک صبحانه، هیچ چیو نمیشناختم و فقط دلم میخواست معده ام رو پر کنم .

به محض اینکه پک صبحانه دستم اومد فورا رفتم سمت نزدیک ترین پله و بدون توجه به چیزی مشغول خوردن شدم .
- حتی هنوز دست و صورتتم نشستی.
چانیول هم کنارم اومد و به آرومی مشغول باز کردن پک صبحانه‌ اش شد.
با دهن پر در حالیکه داشتم لقمه ی مربای بعدی رو میگرفتم گفتم : مهم نیست معد‌م داشت دیوونم میکرد .
- کیوت ‌.
پوزخندی بهم تحویل داد و به گرفتن لقمه مشغول شد .

بعد از صرف صبحانه، کای و سهون به سالن کار اومدن و با صدای بلندی شروع به صحبت کردن .
× صبح همگی بخیر . امروز باید دستگاهای بافندگی رو وارد سالن کنیم و روشنشون کنیم . اما قبل از روشن کردنشون باید چند نفرتون همراه کای به موتور خونه برید تا پمپ آب و کنتور برق رو کمی چک کنین . خب کیا اول میرن موتور خونه؟

~The FactoryWhere stories live. Discover now