26🩸

188 64 36
                                    

ییبو تنها توی کافی شاپ نشسته بود و منتظر شوان بود. تمام فکرش رو حرفای سونگ مشغول کرده بود.

"پایان خوبی نداره؟"
نگاهی به ساعت دیواری انداخت که ساعت 09:45 شب رو نشون میداد و بعد نگاهش رو به جعبه یخی که دست نخورده روی میز مونده بود برگردوند.

"چرا؟"

" تو گفتی این اتفاق بخاطر این میوفته چون گرسنه ای، درسته؟ تو فقط به خون نیاز داری. خون منو بگیر."
" من خونم رو بهت میدم، پس فقط بگیرش!"
تمام حرفای ژان تو سرش موج میزدن و هیچ جوابی برای اینکه چرا ژان بهش توی اون روز کمک کرد و خودش هم در حال تلاش بود که به ژان حمله نکنه، پیدا نکرد.

چهره ژان رو وقتی به پنجره شیشه بزرگ خونش کوبید و بازم بهش میگفت که ازش نمیترسه و چهره ی شوکه شدش وقتی دندوناش رو تو لبش فرو کرد، اون واقعا داشت عقلش رو از دست میداد .

به هر چی که فکر میکرد اخرش هم به ژان ختم میشد و این خوب نبود .همون لحظه شخصی وارد مغازه شد و که خب شخصی که وارد کافه شده بود اصلا کسی نبود که منتظر اومدنش باشه.

"همونجا بمون !"

ییبو به زیل که خیس شده نزدیک در ایستاده بود نگاه کرد.
"بارون کی شروع شد؟"
ییبو گفت که از پنجره به بیرون نگاه کرد و حتی ذره ای به خون اشام اهمیت نداد.

"وانگ ییبو من برای این رفتار مسخرت وقت ندارم"
ییبو با حالت نسبتاً آرومی به زیل نگاه کرد اما چشماش سرد بود. فقط چند ثانیه بعد بود که ییبو گردن زیل رو گرفت و به زمین فشار میداد.
"یادت نره با کی حرف میزنی"
زیل در حالی که صورتش بین دستای ییبو و زمین بود سعی کرد حرف بزنه."یی-ییب-"

ییبو بعد از اینکه فشار بیشتری وارد کرد، دستاش رو برداشت و خیره نگاهش کرد. زیل جلوی ییبو زانو زد در حالی که هنوزم از شدت درد ناله می کرد.

"اون انسانه داره با استاد لوسیفر به امپراطوری خون اشاما میره !!"

چشمای ییبو کمی گشاد شد. خم شد و گلوی خون آشام رو گرفت و اون رو به دیوار کوبید.

"چی گفتی؟"

"او_اون داره با لوسیفر به امپراطور_"

"لوسیفر.."
ییبو نزاشت حرف زیل تموم شه و به گوشه ای از کافه پرتش کرد .
"بیرون، همین الان"
زیل سریع با اینکه اصلا اوضاع خوبی نداشت از اون کافه رفت بیرون تا جون سالم به در ببره.

ییبو با ناراحتی خفیفی شقیقه‌اش رو مالید و روی صندلی افتاد.
"ژان، چرا همش باید خودتو تو دردسر بندازی؟"
جیب هاش رو زیر و رو کرد و آویز سنگ سیاهی رو که برادرش بهش داده بود رو بیرون آورد.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Bound by blood / yizhan (translate) Where stories live. Discover now