31_32🩸

244 67 72
                                    

ژان به نقطه ای که خون آشام از اونجا رفت خیره شد. 
سرش رو خم کرد تا مطمئن بشه که ییبو رفته.
"آیییی!! اون با من خیل خوبه " ناله کرد و روی تخت تکون خورد و مثل بچه ها به هوا لگد میزد.
"ایییییییییی! دلم برای شوان تنگ شده "

حدود پونزده دقیقه مثل یه جسد مرده روی تخت دراز کشید تا اینکه ناخواسته از جاش بلند شد.
"من فقط میرم و دنبال ییبو می گردم. ای قصر هم زیاد بزرگه فک نمیکنم با کسی برخورد کنم"

اروم به سمت در رفت و به اطراف نگاه کرد.  دو نگهبان بیرون در ایستاده بودند که باعث شد چشماشو بچرخونه. به سرعت بیرون رفت اما وقتی احساس کرد که نگهبانا تعقیبش
میکنن متوقف شد. ابرویی بالا انداخت و چرخید.

"چیشده؟"

  "ما دستور سلطنتی داریم که از شما محافظت کنیم"
"دستور؟ ههه! کی بهتون دستور داده؟ "

"شاهزاده دوم"

"البته شاهزاده دوم... پس کی..."

با لبخندی گفت که واقعاً خوشایند نبود.  دستاش رو به نشونه شکست بالا برد.

"باشه باشه من برمیگردم. من جایی نمیرم تا شما دوتا بتونید استراحت کنید"

بدون ایجاد هیچ درامایی به عقب رفت و هر دو نگهبان به محل خود در کنار در برگشتند. ژان با ظاهری آزرده به سمت پنجره رفت.

  "آره درسته... من اینجا می مونم.. من چیم مگه؟ یه شاهزاده خانم؟ من از خانه پدرخوندم فرار کردم تا اینجا هم همین رفتار و باهام بکنن، نه اصلا!"

  گفت پنجره رو باز کرد و پایین رو نگاه کرد.خب راستش ارتفاع زیادی داشت و یه انسان معمولی به راحتی بعد از اینکه میپرید چند جاش میشکست ولی اون شان شیائو ژان بود.
  با پوزخندی خفیفی گفت: "شاید تو شاهزاده این قلعه باشی، اما من شاهزاده خانم تو و زندانیت نیستم وانگ."

و پایین پرید و با خیال راحت روی پاهاش فرود اومد، دریغ از یه خراش کوچولو.
"اووووه، اخرین باری که این کاری کردم موقعه ای بود از هلی کوپتر خودمو انداختم پایین اینکه هیچی نبود "

قبل از اینکه خاک لباسش رو پاک کنه، به خودش می بالید. 
"حالا کجا میتونم پیداش کنم؟" 

ییبو داشت با برادرش صحبت می کرد که بعد از ملاقات با مقامات تازه برگشت.

" داداش میتونم یه چیزی بپرسم؟"

"  میخوای بدونی که خواهر و برادر ون علاقه ای به شیائو ژان نشون دادن یا نه..."

ییبو به سادگی سری تکون داد، اینکه برادرش از همه چیز خبر داشت جای تعجبی نداشت.

  "ون چائو از اینکه تو اون رو بهشون معرفی نکردی ناراحت بود چون اون یه خون اشام سلطنتیه و خب این بی ادبیه"

Bound by blood / yizhan (translate) Where stories live. Discover now