┨Chapter 2├

386 110 88
                                    

قبل از شروع پارت جدید باید بگم: حتمااا با دقت بخونین چون خیلی از سوالات پارت اول اینجا جواب داده میشه.

____________________

به هاله‌های طلوع خورشید چشم دوخت و لبخند بی رمقی به لب‌های خشکش نشوند. نگاهش رو عقب برد و نفس عمیقی کشید‌. همچنان حس میکرد که آلفاها دنبالش ان. جونگین هنوز یاد نگرفته بود که بوی بدنش رو پنهان کنه پس بوی تنش، و حتی بوی ترسش اونقدر قوی بود که به مشام تیز آلفاها نفوذ میکرد.

نگاه درمانده‌اش رو اطرافش چرخوند و پلک کوتاهی زد. چه راهکاری برای نجات خودش داشت وقتی توی همچین هچلی گیر افتاده بود؟ جز پوشوندن بوی بدنش چیزی به ذهنش نمی‌رسید.


به سرعت دنبال یه چیز خاص گشت. فرقی نمی‌کرد چی باشه و کجا قرار بگیره؛ مهم نجات جونش بود.

پاهای سرگردونش رو به حرکت درآورد و لابه‌لای تنه‌های تنومند درخت‌ها دنبال یه اثر برای خاموشی بوی ترسش گشت. خورشید به آسمون تابید و اشعه‌های نارنجی و شفافش روی پوست پسرک نشست. جونگین مطمئن بود حالا پیدا کردنش آسون‌تر شده‌.

شتاب زده دویید و تنها چیزی که چشم‌هاش رصد کردن یه منطقه ناشناخته به دور از بوته‌های سبز جنگل بود. هراسون و مضطرب خودش رو به چیزی که چشم‌هاش میدیدن رسوند، اما از نزدیک یه لجن‌زار نسبتا وسیع و عمیق بود. بزاقش رو بلعید و با حسی که بهش گوشزدِ رسیدن افرادی رو میداد، اولین قدم رو با تردید برداشت.

بازدمش رو رها کرد و با واهمه عقب کشید. تا به حال چنین کاری نکرده بود. پا گذاشتن تو لجنی که هرگز از زنده بیرون اومدن ازش مطمئن نبود.


بوی لعنتیش هر لحظه شدیدتر می‌شد‌. حتی حالا میتونست صداها رو واضح‌تر بشنوه. پس نزدیک‌تر شده بودن. چشم‌هاش رو بست و اولین گام رو به داخل لجن گذاشت.


- مامان دوباره کمکم کن.

نفس های عمیق و پشت همش، به همراه تپش بی امان قلبش باعث شد پلک‌هاش رو محکم‌تر روی هم فشار بده و انگشت‌هاش رو مشت کنه‌‌.


می‌تونست فرو رفتن تا روی زانوهاش رو حس کنه، پس با بغضی که به گلوش چنگ زد جلو رفت و تا کمر توی لجنی که از خاک و برگ‌های جنگل تشکیل شده بود سرازیر شد. شاید چیزی فراتر از خاک و برگ بودن چون بوی تعفنش بیش از اندازه تهوع آور بود.



______________________



- قـ... قربان


آلفای رهبر نگاه مملو از خشمش رو از آسمون پشت پنجره گرفت و به آلفایی که مسئول رسیدگی به اوضاع فعلی کاخ بود داد. بازدمش رو با غرش خفیف گرگش رها کرد و به آلفا اجازه‌ی حرف زدن داد.


- شواهد نشون میدن شخص بیگانه‌ای وارد کاخ نشده، بلکه یه نفوذی این کار رو کرده.

بکهیون به دست‌هایی که همچنان از خون همسرش پوشیده بود نگاه کرد و چشم‌های تیره‌اش به نیلی براق تغییر کردن. صداش دورگه و خفه شد و ترس رو به بدن آلفا فرستاد.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now