part 4

815 130 4
                                    

بدون اینکه لباسامو عوض کنم سوئیچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون

اصلا حس خوبی نداشتم ک ب تهیونگ گفتم دوس دختر دارم

اره خب .. من هیچ وقت بهش دروغ نمیگفتم لابد واسه همونه که حس خوبی ندارم

ولی رفتارای اون چی؟

چرا واکنشاش اینطوریه؟؟

نمیفهممش

در اسانسور باز شد .. از تو اسانسور بیرون اومدم و کمی دوییدم تا ب ماشین رسیدم ..

سوار شدم و حرکت کردم ..

قبل از اینکه تهیونگ از سئول بره امریکا هیچ وقت مشروب نمیخورد و حتی نمیزاشت من بخورم

و من هیچ وقت مست بودنشو ندیده بودم

ولی وقتی تو امریکا مست میکرد و بهم پیام میداد از چت کردنش میفهمیدم ک مسته و از زیر زبونش میکشیدم

یاد اون روزی افتادم ک تهیونگ ازم خواست ک با هم دوست شیم  تو پارک..

اون روز ..
بچه قلدرای مدرسه ب خاطر اینکه خیلی ریزه میزه بودم اما زبون دراز بودم منو کتک زدن

و تهیونگ اومد ازم دفاع کنه و اونم همرام کتک خورد

اون اولین باری بود ک میدیدمش

ولی تهیونگ نه!.. اون طوری ک بعدا بهم گفت .. اون همیشه منو دید میزده!
چون علاقه ی زیادی داشته ک باهام دوست بشه

حتی ادرس خونمون رو هم بلد بود ..

بعد از اینکه کتکمون زدن با اینکه خودش هم خیلی کتک خورده بود ولی منو رو کولش انداخت و تا سرویس بهداشتی برد تا اونجا لباسامون و صورتمونو تمیز کنیم

کنار ابروم پاره شده بود و خون میومد..

کاملا یادمه ک چجوری با نگرانی بهم زل زده بود و حالمو میپرسید!

اون اولین دوست من بود!

من هیچ وقت تو پیدا کردن دوست خوب نبودم!

ارتباط برقرار کردن برام سخت ترین کار مشکل بود.. ولی تهیونگ همه چیزو حل کرد!
منو وارد اجتماع کرد

بهم یاد داد خودم باشم
اون باعث شد ک از کتک خوردنم افتخار کنم و نزارم بقیه بزننم

عصر همون روز وقت غروب خورشید 
میخواستم از مدرسه   برگردم خونه، دستمو گرفت و منو سمت پارک کشوند و منم بدون اینکه چیزی بگم پشت سرش رفتم ..

با صدایی ک ب خاطر نوجوانیش خروسی شده بود اروم لب زد

_بانی کوچولو .. بیا میخوام ببرمت یه جای خیلی قشنگ

منو برد ته پارک و رسیدیم به یه جایی ک با حسار های فلزی ای راه اونجا رو بسته بودن و روز نوشته بودن ورود ممنوع

One month opportunity🖇Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang