chapter 1, The Mansion

99 10 2
                                    

《آگوست ۲۰۲۲، لندن، انگلستان》

(شخص سوم)
صدای برخورد قطرات بارون به زمین، پیچیدن باد لای برگ های زرد درخت ها، قدم هاش روی زمین خیس و رعد برقی که نشانه ای از عصبانیت آسمان و ابر ها بود، هارمونی گوش نوازی رو براش به ارمغان آورده بود و بدون توجه به خیس شدنش داشت ازشون لذت میبرد.
سوییشرت آبی رنگش رو از تنش درآورده بود و دور کتاب های باارزش داخل دستش پیچیده بود تا خیس نشن و سالم به خونه برسن و اهمیتی به خیس شدن سر تا پاش نمیداد.
با آرامش توی بارون به سمت خونه حرکت میکرد و زیر لب آهنگ موردعلاقش را زمزمه میکرد.
آدمی نبود که از زیبایی های طبیعت فراری باشه، برعکس مردم اطرافش که با چتر خودشون رو از باران مخفی میکردن.
از اونجایی که راه رو حفظ بود و حتی بدون توجه به مسیرش پاهاش اونو به همون مقصد میبردن، به خودش اومد و دید جلو حیاط خونه شون ایستاده و باید زودتر از بارون دل بکنه.
نگاهی به آسمون انداخت و سریع از حیاط عبور کرد و چند تقه ی ممتد به در چوبی خانه زد و طولی نکشید که با چهره ی مادرش تو چارچوب در روبرو شد.
با لبخند ملیح همیشگیش و چهره ای که معلوم بود خسته ست، به تک دخترش خوش آمد گفت و از جلو در کنار رفت تا دختر خیس آبش وارد بشه.
"نایونا بازم از چترت استفاده نکردی؟ آیش اگر سرما بخوری چی؟"
نایون بدون توجه به حرفای دل نگران مادرش از سالم بودن کتاب هاش مطمئن شد و با لبخند آسوده ای اون هارو روی میز ناهارخوری گذاشت. و نفس راحتی کشید و موهای خیسش رو پشت گوشش هدایت کرد.
"اوما چیزی نمیشه انقدر نگران نباش."

مادرش از ترس اینکه دخترش مریض بشه و داخل تخت خواب بیوفته، به سمت حمام هدایتش کرد تا آب گرم با بدنش برخورد کنه و سرما از جونش خارج بشه.

" برو نایونا زود باش دوش بگیر بعدش هم ناهار بخور حتما خیلی گرسنه ای'

"ولی اوما...."

نایون فرصت این را پیدا نکرد که مخالفت کنه چون در حمام بسته شد و مجبور شد که به حرف مادرش گوش بده!

در کل طول مدتی که قطرات داغ آب از روی پوستش عبور میکردن، داشت به اتفاقاتی که اون روز تو دانشگاه براش افتاده بود فکر میکرد. واقعا روز عجیبی بود. برای آدمی مثل نایون که هرروزش مثل همن و هیچ اتفاق خاصی براش نمیوفته واقعا عجیب بود. اتفاقات دونه دونه پشت سر هم میوفتادن و بیشتر اون رو متعجب میکردن. اول از همه معروف ترین پسر دانشگاه به یک رستوران شیک دعوتش کرده بود! دوم، امتحانی که فکر میکرد مردود میشه را قبول شد و بالاترین نمره ی کلاس را کسب کرد! سوم و عجیب ترین، دختر خیلی متفاوتی را دیده بود....
اون دختر عجیب نبود، یک آدم عادی بود؛ ولی نایون نمیفهمید که چرا انقد به نظرش متفاوت بود و مطمئن بود که تاحالا ندیده بودتش.
استایل اسپرت و چرمی داشت و موهای کوتاه مشکیش باعث میشدن پوست سفیدش بین اون رنگ های مشکی بدرخشه. حدس میزد مثل خودش کره ای باشه یا حداقل دورگه باشه چون میشنید که پشت تلفن با شخصی کره ای صحبت میکنه. رژ قرمز رنگی که میزد استایلش رو کامل میکرد و واقعا زیبا به نظر میرسید و باعث میشد هرکسی بهش زل بزنه ولی اون هیچ توجهی به نگاه های بقیه نمیکرد.
نایون خیلی راجب اون دختر کنجکاو بود، حاضر بود قسم بخوره اون دختر حتی یکبار هم گوشه ی چشمش به نایون نیوفتاده ولی اون انقدر بهش زل زده بود که خودش هم مونده بود جه مرگش شده.
حتی نمیدونست اسمش چیه، ولی نیروی عجیبی اونو به سمت خودش جذب میکرد...

𝐏𝐑𝐄𝐌𝐈𝐒𝐒𝐈𝐎𝐍 𝐓𝐎 𝐋𝐎𝐕𝐄᯾︎𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊Donde viven las historias. Descúbrelo ahora