chapter 2, The Book

49 9 3
                                    

روبروی دری که با تخته چوب های بزرگ و پوسیده پوشونده شده بود ایستاده بودن.
هیچ ایده ای نداشتن که چطوری اون چوب هارو باید بکنن چون با ده ها میخ به داخل در کوبیده شده بودن.
جونگیون مشغول بررسی در بود که نایون فکری به سرش زد. ساختمون رو دور زد و دنبال راهی برای ورود به خونه گشت که پشت عمارت یه در روی زمین پیدا کرد!

" جونگیون شی! بیا اینجا! پشت ساختمون!"

جونگیون به دنبال صدای نایون رفت و بوسونگ هم دنبالش در حالی که زمین رو بو میکرد راه افتاد.

بعد از سر رسیدن جونگیون، جفتشون به دری که کف زمین بود خیره شدن. یکم عجیب بود مگه نه؟

"گوشیت شارژ داره چراغ قوه شو بندازی روش تا درست ببینیم؟ من شارژ ندارم"

نایون گفت و با کلافگی به دختر روبروش خیره شد.

بوسونگ به طرز عجیبی به شکل تهاجمی کنار در ایستاده بود و پارس میکرد و جونگیون در حالی که سعی میکرد آرومش کنه، چراغ قوه ی گوشیشو روشن کرد و روی در انداخت.

در مشکی رنگ بود و روش طرح های عجیبی وجود داشت و به شکلی بود که انگار با خطی قدیمی چیزی روی در کنده کاری شده بود، دستگیره ی در زنگ زده بود و پایین های در خرد شده بود طوری که انگار جویده شده بود.

" انگلیسی شکسپیره. من واحدشو پاس کردم."

جونگیون در حالی که روی زمین زانو زده بود و روی در دست میکشید گفت.
نایون کنارش زانو زد و روی سر بوسونگ دست کشید.

" چی هست؟ من نخوندمش اصلا."

" سطحی از زبان انگلیسیه که تو انگلستان و قسمتای دیگه ی بریتانیا از اوایل قرن ۱۵ ام شروع شد. بهش انگلیسی شاه جیمز هم میگن. هیچیش با انگلیسی الان جور در نمیاد ولی آنچنان سخت هم نیست."

جونگیون گفت و سعی کرد کنده کاری ای که محو شده بود رو بخونه.

" چی نوشته؟"

" سرداب "

جونگیون مکث کرد و نفس عمیقی کشید.

" بخوایم دقیق فکر کنیم جرج سوم توی سال ۱۶۸۰ اینجا زندگی میکرده. توی همین سال توی کره نوزدهمین پادشاه چوسان حکومت میکرده، سوکجونگ چوسان از خاندان یی. زیادم آدم دل رحمی نبوده تا دلت بخواد اعدام و تبعید میکرده و کلا آدم جالبی نبوده. جرج سومم که آدم جالبی نبوده، دو تا دیکتاتور تو یه زمان، جالبه.

جونگیون از اونایی بود که وقتی درگیر یه موضوع میشد، باید تا تهش میرفت، براش باز کردن در بیشتر مصمم شد.

"حالا الان میخوای تا صبح بشینیم اینجا؟ نمیخوای بریم داخل؟ شاید این سرداب به داخل عمارت راه داشته باشه.."

" فقط یه راه برای فهمیدنش هست."

جونگیون گفت و در حالی که نور چراغ قوه رو روی دستگیره ی در انداخت، دستگیره رو پیچوند که صدای گوش خراشی داد و جیر جیر کنان باز شد.
پله های سنگی زیر پاشون اونارو به زیرِ زمین هدایت میکرد و باد خنکی از اون حفره ی روی زمین به صورتشون میخورد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 27, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐏𝐑𝐄𝐌𝐈𝐒𝐒𝐈𝐎𝐍 𝐓𝐎 𝐋𝐎𝐕𝐄᯾︎𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊Where stories live. Discover now