part¹⁵~𝐮𝐧𝐢𝐟𝐲~

233 75 21
                                    

-جینی.....؟!

جین با خجالت پیرهن نامجون رو توی تنش پایین تر کشید و پاهای برهنشو زیر ملحفه تخت بیشتر قایم کرد
به کف چوبی اتاقک کشتی نگریست و لب های سرخشو در حصار دندان های همچون مروارید هایش اسیر کرد

نامجون همانطور که به اثر زیبای روبروش نگاه میکرد داخل شد و در رو بست و به در تکیه داد
لبخندی زد و سرشو خم کرد

-جانان من امشب قصد دیوونه کردنمو داری..؟!

جین سرخ تر شد و طی حرکت ناگهانی ملحفه روی خودش را بالا کشید

نامجون تکخندی زد و به آرامی سمت تخت رفت
خودش را کنار پری زیبایش جای داد
دستانش را دور پسرک ظریف حلقه کرد و او را به خودش چسباند
لبخندی زد و زمزمه کرد

-پریزاد خجالتی من ....

جین که چهره زیبایش همچون لاله های سرخ به سبب خجالت بیش از اندازه اش گلگون شده بود
خود را در میان آغوش مرد جای داد
از مردِ کشتی به آغوشش پناه برده بود
آغوش امن و گرمی که روزهای سخت زندگی‌اش را کم رنگ میکرد
سرش را در میان گردن و شانه دزد دریایی قایم کرد
و با مشت هایش لباس نامجون را چروک کرد....
لب هایش را با زبان سرخش نمناک کرد
+ن‍..نامی.....

-جانم عزیزم...

با سکوت پری، مرد دریایی دو انگشت اشاره و میانه اش را زیر چانه پسر گذاشت و سرش را بلند کرد

-نگام کن جینی...‌

پسرک نگاهش را از لباس مرد گرفت و به چشمانش داد
چشمانی که حس میکرد زندگی اش در آن ها خلاصه میشود
شاهزاده به اسارت گرفته شده ای که پس از آزادی از بند زنجیرهای نفرت و غم ناخدای این کشتی، اسیر چشمان یکی از مردان همین کشتی شده بود
اسارتی که اینبار با انتخاب خودش بود

-اگه احساس می‌کنی آمادگیشو ندا.....

با قرار گرفتن انگشت پسر روی لب هاش لبخند زد

+فقط خجالت میکشم....

با همان لبخند بر انگشت پسر بوسه ای نهاد که باعث پایین انداختن سر پسر شد...

آر‌اِم طی حرکتی آرام پری میان دستانش را به روی تخت خواباند و با لبخندی که از روی لب هایش جمع نمیشد روی او خیمه زد
دستانش را اطراف سر پسر گذاشت
و پیشانی اش را آرام بوسید
بوسه هایش را ادامه داد
چشمانش را بوسه باران کرد
شقیقه های ملتهب از گرمای درونش را بوسید
گونه هایش را ،نوک بینی خوش فرمش را
بوسید تا به لب های همچون عسل های بهشتی اش رسید
جین آب دهانش را بلعید و پلک هایش بر روی هم لغزید
نامجون لبخند زد و لب های پسر را شکار کرد
و این شروع بازی خیس لب هایشان و سپس زبان های داغشان بر روی هم بود
پس از دقایقی از هم جدا شدند و پیشانی های داغشان را به هم تکیه دادند
آراِم بوسه ای سطحی بر لب های پسر نهاد
و به سمت گردن سفیدش حجوم برد
گویا تشنه ای در میان بیابان های داغ به چشمه‌ای گوارا و زلال رسیده باشد

~𝚈𝙸𝙽☯︎𝚈𝙰𝙽𝙶~Où les histoires vivent. Découvrez maintenant