𝐏𝐀𝐑𝐓 𝟐 | who are you?

607 55 26
                                    

Misoo

دیگه کامل داشتم بیهوش میشدم که یه دفعه سرنگ از دستش افتاد و پسره افتاد زمین .

منم افتادم زمین و دیگه چیزی نفهمیدم فقط صدای مشت زدن میومد که همه جا برام تاریک شد ...

گردنم خیلی درد میکرد و انگار رو بدنم یه چیز ۲ تنی افتاده بود چشام رو باز کردم دیدم تو اتاق خودم نبودم و مامانم کنارم خواب بود با صدایی که از ته چاه میومد گفتم

میسو : م - مامان انگار نشنیده بود که داد کشیدم

میسو : مامان

وقتی صدام رو شنید انگار بهش برق وصل کردن

مامان : د - دخترم حالت خوبه ؟ درد نداری ؟

میسو : مامان اینجا کجاس ؟

مامان : اینجا بیمارستانه دخترم ، همینجا صبر کن الان دکتر رو صدا میزنم

بلند شد که مچ دستش رو گرفتم

میسو : مامان

مامان : جانم دخترم ، گشنته ؟ اب میخوای ؟

میسو : نه ... ساعت چنده !

مامان : 8 شبه دخترم

دکتر : بلاخره بعد 2 روز به هوش اومدی دخترم !؟

سرم رو اروم سمت در بردم که یه مرد مسنی دیدم که از لباسش معلوم بود دکتره

میسو: یعنی من 2 روز بیهوش بودم ؟

اومد سمتم

دکتر: اوهوم ... اون دارویی که به گردنت تزریق کردن خیلی قوی بوده و بخاطر اینکه بدن ضعیفی داشتی دیر به هوش اومدی

میسو: اها

مامان : دکتر حال دخترم خوبه ؟ میتونیم ببریمش خونه ؟

دکتر : فعلا دخترتون باید 1 روز دیگه پیش ما باشه تا اثرات دارو از بدنش کامل خارج بشه

مامان : خیلی ممنون

دکتر از اتاق رفت بیرون که اروم روی تخت نشستم

مامان : هی میسو دراز بکش

میسو : مامان یه سوال ازت دارم ... من ...

مامان نذاشت حرفم رو کامل بگم انگار فهمید میخوام چی بگم

مامان : وقتی ایون وو میاد دنبالت میبینه یه پسر روی دهنت رو گرفته و تو رو چسبونده به دیوار بادیگارد پسره رو کتک میزنه و میاد سمت پسره انقدر غرق زدنش بوده که نفهمیده بود که تو بیهوش شدی ! تو رو برمیداره و سوار ماشین میکنه و میارتت بیمارستان

در یه دفعه باز شد

ایون وو : بلاخره زیبای خفته بیدار شد ؟

نیا : عمههههههه

میسو : جون عمهههه فنچ من

از بغل ایون وو اومد بیرون که پرید رو تخت افتاد رو دستام و محکم بغلم کرد

𝐏𝐑𝐎𝐔𝐃 𝐁𝐎𝐒𝐒Where stories live. Discover now