Chapter 23

6K 904 364
                                    

"اگر گِل و لای نباشد، نیلوفر شکوفا نمی‌شود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"اگر گِل و لای نباشد، نیلوفر شکوفا نمی‌شود. باید به یاد بیاوریم که رنج، نوعی گِل و لای است که برای روییدن نیلوفر به‌ آن نیاز داریم"
-تیچ‌ نات هان

روبان وصل‌شده به بالای کتاب رو لای آخرین برگه‌ای که خونده بود گذاشت و پس از آزاد کردن خمیازه‌ی بلندی، پلک‌های خسته از چندین ساعت مطالعه رو ماساژ داد.
سردرد مقطعیِ شقیقه و پیشونیش، هشدار ضعیف شدن چشم‌هاش رو می‌داد و امگا نگران از نتیجه‌ای که خودش بهش رسیده بود، سرش رو تکونی داد تا از فکر دربیاد. حواس‌پرت کوسن‌های مچاله شده‌ی زیرش رو با ضربه‌های محکمی به حالت پفی اولش بازگردوند و نیم‌نگاهی به ساعت انداخت.

با دیدن عقربه‌هایی که نیمه‌شب رو نشون می‌داد متأسف -آهی- کشید و سرِ دردمندش رو روی بالشتک کوچک گذاشت.
سه‌روز از زمانی که اون طوفان بین خودش و آلفا شکل گرفته بود، گذشته بود و تو این مدت خیلی چیزها تغییر کرده بود؛ از جمله ساعت رفت و آمد جونگکوک.
می‌تونست قسم بخوره که جفتش رو این روز‌ها سرجمع حتی یک‌ساعت هم ندیده و طبیعتاً گرگ امگاش به‌شدت مأیوس شده بود.

گرچه اون‌ها حتی ارتباطی نیمه‌دوستانه هم نداشتن اما فرومون‌ها و سروصدایی که گاهی از مرد درمی‌اومد، باعث می‌شد احساس آرامش بیشتری نسبت به الان داشته باشه؛ شاید مشکل از خودش بود که ماه‌ها بیکار و غرق در افسردگی کنج خونه نشسته بود و حالا کل روز رو احساس پوچی میکرد.

"معلومه که تقصیر خودته تهیونگا! خوردن و خوابیدن بهت ساخته و شبیه امگاهای حامله تنبل شدی."

حرصی پوست لبش رو جوید و بعد از مزه کردنِ طعم آهن، قلوه‌ی سرخ شده‌ی لبش رو رها کرد.
درهرصورت باید یه تنوعی به زندگیش می‌داد و رفتن به زادگاهش و شرکت کردن تو جشن‌های آخر زمستان اونجا، برای شروع خوب بنظر می‌رسید!

اما قبل از هرچیز باید فرصتی برای حرف زدن با جونگکوک پیدا می‌کرد و از بار این احساسات نافرجام کم می‌کرد. از کجا معلوم..شاید با تمام شدن زمستان، تراژدی‌های غم‌انگیز تهیونگ هم به پایان می‌رسید و زندگی ذره‌ای روی خوش نشون می‌داد.

Abandoned Omega | KookvWhere stories live. Discover now