letter ²: My Pattern

30 13 0
                                    

لبخندی زد و نامه ی توی صندوق پشتش رو برداشت بی طاقت بازش کرد و به خطوط خوش خطتش نگاه کرد. چیزی توی اولین صفحه توجهش رو جلب کرد بالای نامه با خط بدی، که احتمالا به خاطر عجله توی نوشتار بود، نوشته شده بود
"اول از پی‌نوشت شروع کن لطفا:)"...

*****

اول از پے نوشت شروع کن لطـفا :)

وقتی فهمیدم رفتی با اینکه اون موقع چیزی از عشق حتی دوستی های خیلی صمیمی نمیدونستم اما میدونستم چیزی رو از دست دادم که برای من مهم بوده.اون روز ها دنیای لکه هام سیاه تر از همیشه بود و دیگه لکه هایی که همیشه با تصورشان از حس تنهایی فرار میکردم کمکی به بهتر کردن حالم نمیکردن. حتی توی اون سن تو برای من مهم بودی نه فقط برای اعتماد به نفسم یا تنهاییم یا انگیزه هایی که بهم میدادی من به کسی که فقط از دور دیده بودم عادت کرده بودم؛ کسی که فقط چند باری که از کنارم رد میشد نگاهمون اتصالی کرده بود وصحبت های خیلی ساده ای باهم داشتیم.

عجیب بود ولی حس میکردم چیزی رو از دست دادم که بعدا چیزی شبیهش رو پیدا نمیکنم. تا مدت ها هر چی که یونگی هیونگ برام دفتر میخرید عکس لبخند و چهره ات رو که توی ذهنم داشتم میکشیدم.

گفتم یونگی هیونگ، پس بزار حالا بهت بگم چطور برای کشیش بودن رفتم.

میدونیکه من اولین نقاشی هایی رو که جرعت کردم به کسی نشون بدم برای تو توی کمدت گذاشتم و منتظر اومدنت شدم اما خبری ازت نشد و منم موفق نشدم نقاشی ها رو از کمد در بیارم.
.

لطفا بهم نخند خیلی بچه بودم

تو اون جلسه نیومدی حتی جلسه ی بعد هم نیومدی و میشد گفت تمام اون هفته من خیلی ناراحت بودم.

نمیدونستم باید چه فکر کنم...

حتی خودم علت ناراحتیم رو درست نمیدونستم...

اون روز ها همه چیز بد و بهم ریخته بود...

بخاطر خراب کردن و کندن برگه های دفترم تنبیه شدم، لبخندت برای نقاشی خودم رو ندیدم، همون یکساعت کلاس رو هم برای تماشا کردنت از دست دادم و بدتر از همه اولین دوستم رو از دست دادم .

قبلا هم گفتم که من خیلی خجالتی بودم و همیشه از دور تماشات میکردم ولی شاید بار اول باشه که بلند، البته از نظر تئوری:) ، اعلام می‌کنم که با اینکه هیچ وقت خودم رو بهت نشون ندادم و نتونستم باهات حرف بزنم تو رو دوستم می دونستم.

همیشه فکر میکردم دوست باید کسی باشه که حالت که خوب نیست بری سراغش و فکر تو همیشه حال بدم رو بهتر می کرد پس تو رو دوست خودم می دونستم.

همونطور که بهت گفتم نمی دونستم خودم هیولام یا شاهزاده برای همین جرعت نمیکردم تا به شاهزاده‌ای مثل تو که میدرخشه نزدیک بشم.
دلم میخواست خیلی ساده بیام جلو و بگم میشه با هم دوست باشیم و تو بگی باشه و بهم از اون لبخند های درخشانش بزنی اما...

𝔽𝕠𝕣 𝕄𝕪 𝔸𝕞𝕠𝕦𝕣🎻🎨Where stories live. Discover now